۱۳۹۸ خرداد ۲۵, شنبه

پارتیزان

هر کس وارد زندان اوین میشد، زندانیان سیاسی یک اسم روی او می گذاشتند. مویز، آقا روباهه، یاشار، جوجو، کلم و ...یکی از روزهای آخر بهمن سال ۵۹ من به همراه یک گروه شش نفره وارد اوین شدیم. مسئولیت گروه با من بود. ما را به بند ۲۴۷ که آنزمان اولین بند زنان اوین بود، بردند. به محض ورود، بچه های بند سرحال و بشاش انگار نه انگار که زندانی هستند، دورمان را گرفتند. و نام گذاری شروع شد. آقا روباهه نصیب فاطمه کامیاب شد که بعدها در حمله به کمپ اشرف به شکل فجیعی با دستهای بسته اعدام صحرایی شد. به بقیه نامهای خورشید و .... به من لقب "پارتیزان" دادند. با این نام قرابت عجیبی داشتم. از لحظه دستگیری خودم را در قالب یک چریک میدیدم و عهد بسته بودم تا آخر مقاومت کنم. ۲۳ سال داشتم و تازه شش ماه از ازدواجم با محمود می گذشت. از اولین روز ازدواج هرگز فرصت نکرده بودیم حتی چند روزی تمام وقت با هم باشیم. درگیریهای سیاسی فرصتی برای ما نگذاشته بود. با دستگیری من زندگی دو نفره شش ماهه ما نیز به پایان رسید. بعد از دستگیری در کمیته و قبل از تحویل به زندان، دو بار امکان آزاد شدن داشتم که قبول نکردم، بدلیل اینکه نمیخواستم گروهی که مسئولیتش با من بود را رها کنم. مسئول بودن برای من، همراهی کردن گروه تا به آخر بود. به کمیته چی ها گفتم، یا همه را با هم آزاد میکنید یا من هم میمانم. نام " پارتیزان" روی من ماند. اما همین نام و مجموعه پرونده ای که در رابطه با گودهای جنوب و نشریه فریاد گودنشین برایم تشکیل دادند، باعث شاخص شدنم نزد لاجوردی و کچویی شد. یکی از بعد از ظهر های روزهای اول در اوین بود، ما در اطاق بزرگ کنار دفتر بند بودیم. من دراز کشیده بودم که ناگهان مسئول بند "فرزانه نوربخش" به همراه دو زن چادری وارد سلول ما شدند. بلافاصله یکی از زنان را شناختم. مادر "علی یحیوی" از آشنایان پدری همسرم "محمود" محسوب میشد. او یک حزب اللهی تمام عیار بود با دریدگی " زهرا خانمی "! از همان ابتدای ازدواج با او درگیر بودم. این زن فکر میکرد که من زیر سر پسرش علی و برادرش حسن را بلند کرده ام! یکبار در مراسم ختم پسرخاله ام "مجید مقصودی"، کمیته چی ها را آورده بود که به محض خارج شدن از مراسم مرا دستگیر کنند، ولی خانواده از در پشتی فراریم دادند. اینبار اما مرا در زندان اوین بقول خود گیر انداخته و مسرور و پیروزمند بالای سرم ایستاده بود. با صدای بلند گفت : این "عاطفه اقبال" است. مسئول روزنامه فریاد گودنشین. در گودهای جنوب فتنه بپا میکرد.... به او نگاه کردم چیزی نداشتم بگویم. زنی با افکاری ارتجاعی که تا آنزمان نمی دانستم در اوین کار میکند! پسرش علی یحیوی از نازنین ترین بچه هایی بود که گاهی به دفتر نشریه در گود ها می آمد و همراه بچه های دیگر با هم به کوه می رفتیم. هجده سالش بود ولی بغایت فهمیده و دوست داشتنی با هیکلی کوچک و ظریف. هنوز اوج شناعت و دریدگی کسانی که ایدئولوژیکمان در دستگاه فکری خمینی حل شده بودند را نمی شناختم تا زمانی که در سال شصت شنیدم این باصطلاح مادر پسرش "علی یحیوی" را تحویل پاسداران داده تا او را به راه راست هدایت کنند! دوستانی که با علی بودند، تعریف میکردند، یکبار مادرش همانگونه که بالای سر من آمده بود، به سلول علی می رود. به او میگوید : علی یا توبه میکنی یا اعدام میشوی؟ علی با همان شجاعت و معصومیتی که همیشه در رفتارش جاری بود، میگوید: اعدام را ترجیح میدهم. علی یحیوی اعدام میشود. شنیدم بعدها پدر و مادرش به حالت روانی دچار شده و هر بار بالای مزار او میروند و طلب بخشش میکنند! علی یحیوی هنگام اعدام فقط نوزده سال داشت. این مادر حزب اللهی نیز به مانند مادر طریق الاسلام در دستگاه عقیدتی اش چنان غرق بود که براحتی فرزندش را در پای رهبر عقیدتی و ایدئولوژی اش سر برید. همانکاری را که ملا حسنی با پسرش کرد. یا گیلانی و دیگر جلادان...یکی از زندانیان بند ما را برادر پاسدارش تحویل زندان داده بود.
و من وقتی فحاشی ها و دروغ های ماکیاولی دستگاه عقیدتی مجاهدین که امروزه متاسفانه همطراز دستگاه ایدئولوژیک خمینی شده را می بینم که من و خانواده ام را زیر ضرب گرفته اند. به این فکر میکنم که بواقع چهارچوبهای عقیدتی که سکت مانند عمل میکنند چگونه انسانها را از خود تهی کرده و با خود به اعماق تبهکاری و سیاهی میبرد تا جایی که براحتی تمام پیوندهای عاطفی را زیر پا نهاده و میتوانند فرزند، مادرو پدر، برادر و خواهر خود را اینچنین بر پای ولی فقیه و رهبر عقیدتی سر ببرند.
این شباهتها نیز از عجایب روزگار است.
عاطفه اقبال - ۱۵ ژوئن ۲۰۱۹


کامنت ها :

Mohsen Rassouli
چهل سال جنایت

Atefeh Eghbal
بله فکر کنید من سال 59 دستگیر شدم که هنوز هیچ درگیری مسلحانه ای وجود نداشت. تازه قبل از آن کلی دستگیری های دیگر هم از سال 57 داشتم.

Mohsen Rassouli
متاسفانه ما در ثبت و ضبط بی‌طرفانه وقایع و تحلیل اتفاقات ناتوان هستیم به همین خاطر هیچ وقت به یک روایت درست نمی‌رسیم. وقتی اسم مجاهد و مجاهدین میاد اکثریت شروع می‌کنن به توهین و فحاشی در حال که اصلا نمی‌دونن این سازمان و هوادارانش چه مراحلی رو پشت سر گذاشتند و چه اتفاقاتی افتاده، البته همه مدعی علم و دانش و اخلاق و ... هم هستند

Atefeh Eghbal
بله متاسفانه برای اینکه تاریخ درست انگاشته نشده است. کج فهمی ها زیاد است. آنچه بر ما گذشت در طی این سالها هنوز ناگفته مانده است. آن عده ای که شروع به توهین و فحاشی میکنند تاریخ ما را نمیدانند و بر اساس عملکرد بعدی مجاهدین قضاوت میکنند. که البته هم تبلیغات منفی بسیار زیاد رژیم جمهوری اسلامی و هم آنچه خود مجاهدین با اعضایشان کردند در این منفی دیدن دخیل است.

Mohsen Rassouli
هی نوشتم و پاک کردم
بی خیال شدم اخر
فقط متاسفم برای جان‌های از بین رفته، زندگی‌های از هم پاشیده، عمرهای تباه شده و ...

Saïd Omidi
تجاربی که جلادان نظام جهل و جنایت جمهوری اسلامی بروی زندانیان دهه شصت انجام دادند امروزه در مقیاس بزرگتر بروی جامعه پیاده میکنند تا مردم را از نظر روانی نا امید ، خلع سلاح ، مستأصل و دور شده از هر گونه ارمان خواهی و ارزشهای انسانی و اعتقاداتی بشوند !! ایا موفق می‌شوند ؟!

Atefeh Eghbal
بله همینطور است برای همین جامعه را قفل کرده اند.

Saïd Omidi
این بی تفاوتی و بی حرکتی مردم را شما از چی تشخیص میدهید ؟ از کرخ شدن ناشی از ترسی ماکزیمم که زیر تکرار ماجراجویی های بی شمار از ایجاد حوادث ناشی از مرگ انسانها ؟ زیر بمباردمان تبلیغات و تهییج افکار عمومی در رابطه با نقض حقوق فردی و ایجاد ظلم و ستمی سیستماتیک و دسته جمعی مزدوران و مسیولین جمهوری اسلامی ؟ که قدرت فکر کردن و شعور دست جمعی را در ابراز نارضایتی و حرکات اعتراضی دست جمعی گرفته است ؟
یا واکنش خردمندانه جامعه ای پر شده از تجارب فردی و اجتماعی در بر خورد با نظام دیکتاتور که قصد بی گدار به اب زدن را ندارد و این بار بر خلاف سال پنجاه و هفت قصد خیز برداشتن برای یک انقلاب واقعی برای به سرانجام رسانیدن اهداف انقلاب مشروطیت در ایجاد دمکراسی مردمی ازادی و مدنیت ،اموزش و پرورش و فرهنگ همزمان با ایجاد اقتصادی بر مبنای تولید و کار افرینی و توزیع عادلانه ثروت و درامد های مملکتی برای رفاه عمومی دارد ؟

Atefeh Eghbal
بنظر من مردم بیتفاوت نیستند. بناچار خودشان را به بی تفاوتی میزنند. از هر طرف قفل شده اند. هر گونه اعتراض و تظاهراتشان با سرکوب شدید روبرو شده. بقدری در فقر و دویدن برای یک لقمه نان گیر کرده اند که فرصت فریاد زدن هم ندارند. در روزمرگی گرفتارشان کرده اند. ولی از طرفی به شدت به اعتمادشان ضربه خورده است. سازمانها و احزابی که میتوانستند نقطه امیدی برای مردم باشند هزار تکه شده اند. یا در درگیریهای درونی گرفتار آمده اند. من مطمئن هستم که اگر یک آلترناتیو قوی بتواند شکل بگیرد مثل یک جرقه برای انفجار عمل خواهد کرد. ولی آیا ممکن است ؟ نمیدانم!

Saïd Omidi
 بله نظر شما را تایید میکنم با کسی که مقیم تهران است صحبت میکردم که عوامل سکون مردم را در ترس و نداشتن برنامه برای اینده و نبود یک الترناتیو و سرخوردگی از اپوزیسیون اکثریت را بلوکه یا قفل کرده است مردم از تشتت اپوزیسیون و نفاق ها و پراکندگی انها بشدت سرخورده هستند طرفداران سلطنت و رضا پهلوی هم نتوانستند مردم را بدور خود جلب کرده و سازماندهی مبارزه را بکنند ، چپ ها که جای خود دارد ، اما با وجود این با کوچکترین اتفاقی شصت در صد از مردم حاضر به شرکت در حرکت انقلابی برای تغییر شرایط هستند

Atefeh Eghbal
بله به نظر منهم همینطور است.

در جوامعی که به تعادل نرسیده اند, زندگی
آزمون دشوار عبور از تیغه کوه شرف و انسانیت ست۔ جان بر کف های پاکباخته توانسته اند سبکبال از کوره سربلند بیرون آیند۔ سربلندتر باشید۔

Atefeh Eghbal
درود بر آن جان برکف هایی که نه بخاطر یک دستگاه عقیدتی بلکه بخاطر آرمانشان که رهایی انسانها بود جان باختند. ممنونم دوست عزیز

Majid Bidar
علی یحیوی گفتی و کردی کبابم  ... یکی از نازنین بچه های جنوب تهران 
عاطفه جان، ممنون که یادی از او کردی و نامش را زنده ..
پ ن:
البته به احتمال زیاد این یک علی یحیوی دیگری باید باشه. اون علی که من میشناختم، خانواده اش عالی بودند و فکر نمیکنم (تقریبا مطمئنم) مادرش حزب اللهی بوده باشد.

Atefeh Eghbal
بله منهم فکر میکنم این یک علی یحیوی دیگر است. چون محل زندگیشان در شرق تهران بود و مادرش از ابتدای انقلاب حزب اللهی بود.

Ali Khoshvaght
این نوع بر خورد با فامیل مختص مجاهدین نیست، در افکار مارکسیسم و کلا آلوده شدن به هر ایدئولوژی این طور فرد را مسخ میکند.
پر واضح است که باید دیگر " ئیسم "را برچید و مجال قدرت گرفتن را بهش نداد.

Atefeh Eghbal
بله میدانم که فقط مختص مجاهدین نیست. ولی در مجاهدین و رژیم جمهوری اسلامی این هست که اعضای خانواده را می خواهند رو در روی هم قرار دهند. و این یکی از شنیع ترین شگردها می باشد. کلا همانطور که گفتید ایدئولوژی ها انسانها را مسخ می کنند.

Mohammad Reza Eskandari
باور کنید رژیم در رابطه با نیروهای خود که مدتی برای آنها کار کرده اند خیلی بهتر از مجاهدین برخورد می کند
مجاهدین وقتی کسی با آنها زاویه پیدا می کند با انواع دروغ ها سعی در نابودی فرد می کنند اما آنها نمی دانند کسانی که شجاعت و توانا مبارزه با رژیم داشته با آنها هم می تواند مبارزه کند و هم زمان هم ارتجاع غالب و هم ارتجاع مغلوب را زمین گیر می کند

Majid Bidar
موافقم

Atefeh Eghbal
رژیم در قدرت است براحتی طرف را حذف فیزیکی میکند یا به زندان می اندازد تا بصورت تدریجی بمیرد. مجاهدین در قدرت نیستند برای همین تنها سلاح شان دروغ و ترور شخصیت می باشد. تقاوتشان در این است.

Mohammad Reza Eskandari
 ترور شخصیتی بدتر از ترور فیزیکی است استفاده از کلماتی که فقط به شخصیت رهبری مجاهدین می چسپد مثل عموجان فرومایه، و یا عمه جان نجاستی. به نظر من از کوزه همان برون ترود که در او است و از فرمایگی و نجاست از سر و گول این جاسوسان و فرمایگان می بارد
کسانیکه از داعش به نام انقلابی و ارتش ازاد سوریه مزدور اردوغان را منجی ازادی و با جاسوسی برای کشورهای غربی و امریکا و گرم کردن تنور جنگ می خواهد کداخدای ده بالا شود

Atefeh Eghbal
متاسفانه همه ی این القاب از همان رهبر عقیدتی جاری میشود و از طرف او در دهان دیگران گذاشته شده. اما فرومایه و نجاست و اطلاعاتی خودشان هستند که بهترین انسانهای مبارز ایران زمین را نابود کردند و سازمانی به این عظمت را در فراموش کده آلبانی زمینگیر کردند.

Ali Fekri
عاطفه گرامی راز این دگردیسی در مجاهدین را چه می دانید؟

Atefeh Eghbal
عدم جمع بندی واقعی و انتقاد از اشتباهات خود در مقطع اولیه بعد از سی خرداد. متاسفانه مسعود رجوی بجای اینکه یک بازنگری جدی به آنچه گذشت، بکند. سعی کرد با فرار به جلو اول در جمع درونی همه اشتباهات را به گردن علی زرکش که نفر دوم بعد از مسعود بود بیندازد و او را به اعدام محکوم کند. و بعد با ازدواجی که به آن انقلاب ایدئولوژیک میگویند و از نظر من انحراف ایدئولوژیک بود بخواهد همه را نسبت به خود وفادار نگه دارد و خود را مقدس و بدون اشتباه جلوه دهد. اینها همه به دگردیسی راه میبرد. تا جایی که سازمانی به آن وسعت تبدیل شد به یک سازمان بسته که مانند سکت عمل میکند.

Ali Fekri
اما آنچه که برای افرادی چون من نا روشن است عدم واکنش اعضای آن سازمان میباشد. من آنچه را که شما توضیح دادید درباره نقش مسعود رجوی قبول دارم اما مجاهدین که فقط رجوی نبود. چرا اعضا مقاومت نکرده و این دگردیسی بدون هیچ مبارزه جدی اتفاق افتاد؟

Atefeh Eghbal
علی عزیز این مسئله با دو سه تا کامنت قابل توضیح نیست. باید تاریخچه آنچه گذشت را مطالعه و تحقیق کنید تا دستتان بیاید. اگر عملکرد سکت ها را بخوانید متوجه خواهید شد. این سازمان به مثابه یک سکت عمل میکند. و روی افرادش دقیقا همان تاثیر را دارد.

Sadgh Haschemzadeh
دوست عزیز خوشحالم که چنین سوالی و چنین پرسشی برای شما بوجود آمده ،من به عنوان کسی که از سن ۱۵ سالگی با مجاهدین بودن به خود اجازه میدم ضمن اینکه اصلا دوست ندارم از خاطراتم مگر به حکم ضرورت حرفی بزنم اما میتوانم بابی هر چند طولانی در این رابطه باز کنم
اما در یک جمله سازمان مجاهدین یک سازمان رمانتیک و کسانی که به او پیوستند از همان جنس بودند رجوع کنید به سرود چندش آور اسماعیل یغمایی ‌‌،در امتداد نام مریم که درست در همان زمان پرویز یعغوبی ،یغمایی را منیژک در بار مجاهدین خطاب نمود و یغمایی منیژک بودن دربار مجاهدین را از افتخارات خود نامید ، مشکل فرهنگی ما ایرانی ها این است که در نقد خود یا عاجز هستیم یا آنقدر آنرا کمرنگ میکنیم که اصلا قابل رویت نیست از هر کسی که با مجاهدین فعال بوده از جمله خود من بپرسید انزمانی که می‌گفتیم ایران رجوی رجوی ایران به ذهن کدام از ما ها این شعار برجسته شد که یعنی چه اجازه بدهید در همان زمان انقلاب ایدولوژیک نامیده میشد شعر چندش آوری که من برای مسعود نوشتم را باز نویسی کنم تا به عمق عرفان ارتجاعی پی ببریم
خسته و آواره به دشت ،کوزه بدست آب بده یار مرا
گر ندهی آب مرا ،گر ندهی راه مرا ،کوزه زنم بر سر خود ، پاره کنم پیکر خود ،نیست دگر راه مرا
فکر من این است که مباد از ره تو دور شوم
ذکر من این است خدا ناید آنروز که من وصله ناجوری شوم
گر بشوم دور ز تو
شک نبود هیچ مرا کور شوم کور شوم
کن تو مرا یک نگهی نیم نگهی نیست دگر نای مرا
ملاحظه می‌فرمایید وقتی میگن رمانتیک ستیز با خرد یعنی چه
در ضمن اجازه بدهید که از آنچه شما دگردیسی نام میبریدآنرانفی و عنوان دیگری انتخاب کنیم انحراف یک ایدولوژی از بدو تاسیس و افشای آن ایدولوژی به شکل تمام عیار در سال شصت و چهار

Majid Rajabi
چاقو هیچ وقت دسته اش را نمی برد.

Atefeh Eghbal
چرا اینجا دسته خود را بریدند که هیچ حتی با هم وارد درگیری و نبرد خونینی شدند که بهای آنرا سه نسل از هر دو طرف پرداخت. دعوای هر دو سر قدرت بود و ما نمیدانستیم.

Majid Rajabi
سخن شما کاملا درست هست،اما منطورم قیاس وتشابه ای بود که به کار بردید.

Vali Imani
در اين برهه از زمان بشدت از تخريب گروههاى اوپوزيسيون و برانداز جمهورى اسلامى خوددارى كنيد
دعواهايتان را به بعد از ازادى ايران بگذاريد
دعواى شما گروههاى اوپوزيسيون چه مجاهد و يا ملى گرا يا سلطنت طلب و يا چپى با يكديگر مثل تزريق خون است به لاشه نيمه جان و متعفن رژيم دزدسالار و جنايتكار
اهاى اى امت الاغپرور بهوش

Farhad Ramazani
درود بر خانم اقبال گرامى هر بار مطلبى از اين دست مى نويسيد مرا وادار مى كنيد صندوقچه خاطراتم را كه سعى كردم ببندم را باز مى كنم و ياد و خاطره رفيقى را بيرون مى كشم من با فرياد گود آشناى داشتم از طريق دوستان نازى أباد و هزار دستگاه كه متاسفانه اكثرا در يورش به هزار دستگاه حدود هفتاد نفر دستگير شدند و از سرنوشت شان خبرى ندارم

Atefeh Eghbal
خاطرات های ما غالبا در بسیاری نقاط مشترک است. شما با نشریه فریاد گودنشین آشنایی داشتید؟ فکر کنم در رابطه با حمله به آن مقر نوه نفره را می گوئید که اکثر دستگیر و اعدام شدند. واقعا چه روزهایی بود!

Farhad Ramazani
بله متاسفانه درسته اكثر آنها از كودكى باهم بزرگ شده بوديم و فقط تعداد اندكى جان سالم بدر بردند من مى شناختم ولى چون از سرنوشت شان بى اطلاع هستم از بردن نامشان پرهيز مى كنم

Farhad Ramazani
يادش بخير چندين بار باران شديدى آمده بود و أب در خانه مردم جمع شده بود از طيف هاى مختلفى فكرى به كمك مردم آمده بودند از جمله مجاهدين و رزمندگان كه در اون منطقه نيروى قابل توجهى بودند بخصوص مجاهدين با سطل از گودها أب مى كشيدند من ساكن اون نزديكى بودم

Atefeh Eghbal
 این بعد از انقلاب و اواخر سال 58 بیشتر بود که همه گروه ها کم کم به جنوب و گودها آمده بودند که تبلیغات گروهی کنند. البته این تبلیغات گروهی به نفع گودنشینان تمام نشد. در خاطراتم بصورت مفصل توضیح داده ام. من و تعدادی دیگر که از قبل آنجا بودیم به خاطر کمک های انسانی بود و نه تبلیغات گروهی .

Mohammadsadegh Akhoundi
بله عاطفه خانم این قیافه پارتیزانی از 38سال قبل برایم اشناست

Atefeh Eghbal
بله شما خوب با این چهره آشنا هستید.

Mohammadsadegh Akhoundi
سالها زنده وپاینده وسرافراز باشی

Soodi Samiee
 ازانچه جذب شدم وخواندم متاسف شدم بسيارزياد با كشتن شدن بهترين فرزندان اين اب وخاك هم مبارز واقعى بعنوان سرنداريم وهم مردم سركوب شده اند ⁉️روانشناسى مردم راهرچه بلد نباشند خوب بلدند

Masoud Azarnoush
سلام عاطفه عزیز نگفتی چه به سر محمود همسر شما امد و ایا ایشان زنده است یا نه ؟

Ahmad Moghimi

Masoud Azarnoush
عاطفه عزیز خیلی متاسف شدم که الان فهمیدم و تشکر از احمد عزیز که این ویدیو را گذاشتی

Atefeh Eghbal
مسعود عزیز، همسر من محمود محبوبی در اول شهریور سال شصت در حالیکه از شدت شکنجه نمیتوانست روی پاهای خود راه برود. با برانکارد به میدان تیر زندان اوین برده و اعدام شد. یادش همیشه با من است. ممنون از احمد عزیز برای گذاشتن ویدئو.

Mehrnoush Mousawi
در محله ما در جنوب شهر تهران انقدر اعدامی وجود داشت که یک خط در میان جوانهای خانواده ها قربانی حکومت شدند. دوست همکلاسی و صمیمی ام پروانه هم مجاهد بود. دستگیر و اعدام شد. عاطفه جان بنویس. بخصوص الان که پرسپکتیو انتقادی داری از این تاریخ بنویس

Atefeh Eghbal
مهرنوش جان، همانطور که گفتی در جنوب شهر تعداد اعدامی ها شگفت آور است. اکثر کسانی که من در گودها و در جنوب تهران می شناختم اعدام شده اند. من با اینکه الان واقعا تصویر چند بعدی از آن زمان دارم و میتوانم جنبه های مختلفش را بررسی کنم. ولی سعی بر این دارم که فقط آنچه را گذشت را بنویسم و شباهت ها را پررنگ کنم. وقتی شباهتها مقابل چشم است دیگر نیازی به انتقاد نیست. انتقاد از دوست است. زمان انتقاد از مجاهدین دیگر سر آمده و آنها فرصت بازنگری را از نظر من از دست داده اند. من الان این شباهتها را بیرون میکشم و محکوم میکنم . در مورد پروانه، آیا اسم فامیلی اش را می دانی؟




Poriya Ebrahimi
افرین بر شما و صداقت شما.
راه و عقیده شما بلحاظ انسانی مبارز ستودنی است و عنوان این فهم که اگر ان ها جای این ناکسان بودن باز همین فقر بود و بس ارزشمند می باشد

Atefeh Eghbal
ممنونم پوریای عزیز، تمام کسانی که در راه رهایی انسانها جنگیدند مبارزان صادق و باارزشی بوده و هستند. این مبارزات به هیچ گروه و سازمانی تعلق ندارد. بلکه سرمایه مبارزاتی مردم ایران است. برای همین هم هست که با وجود به انحراف رفتن چنین سازمان هایی، این مبارزات هرگز به هدر نمی رود.

Reza Gooran
ارتجاع و غالب و مغلوب دو تیغه یک قیچی اند طوری که همیشه و دائما از همدیگر می اموزند و تجربیاتشان را با هم به اشتراک می گذارند‌ و به یاری و کمک هم می شتابند...
سال‌های که در سلول های انفرادی قرارگاه اشرف پشت اقامتگاه مسعود و مریم رجوی زجر و رنج و شکنج متحمل می شدم بارها و بارها‌ جیغ و فریاد و اه و ناله شکنجه شدگان و از سوی دیگر عربده کشی و تهدید و داد و فریاد و فحاشی شکنجه گران را می شنیدم...
این دو لازم و ملزوم همند و از یک آبشخور ایدئولوژیکی ارتزاق می کنند و تفاوتی با هم ندارند
افرادی که طوطی وار ایدئوژیک بغایت ضد انسانی را پیروی می کنند و به فرزند و خواهر و برادر خانواده خود رحم و مروتی ندارند چطور و چگونه به مردم عادی و شهروندان یک سرزمین رحم می کنند و دلسوز ملت می شوند؟ بنابر این نباید هیچ توقع ای داشت جز آنچه که تا به حال انجام داده اند

Atefeh Eghbal
بله آبشخور ایدئولوژیکی هر دو یکیست.

Soroor Sahranavard
واقعا در اشرف شکنجه گاه داشتند؟

Atefeh Eghbal
 من زمانی که بودم چنین مواردی ندیده بودم. اما متاسفانه از دوستانی که بعدها جدا شدند و به آنها اطمینان دارم شنیدم که زندان راه انداخته بودند و برای آن توجیه ایدئولوژیک البته درست کرده بودند. بلاهایی که سر این بچه هایی که در زندان بودند آمده متاسفانه دست کمی از شکنجه ندارد. برای خود من بواقع کشف این موارد شوک آور بود.

Soroor Sahranavard
 به سختی باورم میشه

Atefeh Eghbal
 باور کنید من هم به سختی باورم میشد. اما در اشرف مسائلی گذشته است که بسیاری که شدیدا هم ضد رژیم هستند نوشته اند. اما هنوز بسیاری از آن نوشته نشده. من گفتگوهایی با تعدادی که جدا شده اند داشته ام. کسانی که در این تشکیلات ویران شده اند و امروز در حال بازسازی خودشان هستند. آنچه گذشته است باور ناکردنی است. روزی این گفتگو ها را تنظیم می کنم و بدون نام نفراتی که مایل نیستند و از هر دو طرف رژیم و مجاهدین می ترسند منتشر خواهم کرد. اما اینرا بدانید که به حرفهایی که رژیم می زند نباید اعتماد کرد. آنچه آنها می نویسند برای مخدوش کردن مبارزه است. آنها همه چیز را زیر علامت سئوال می برند و لوث می کنند. مجاهدین و آنچه گذشته است را باید از زاویه های مختلف بررسی کرد و این ساده نیست. برای همین است که گاهی دست خود من در نوشتن بسته میشود.

Faezeh Sojodi
عاطفه به دامان مريم رهايي چنگ بنداز و از همه چيز رها شو !

Atefeh Eghbal
فائزه جان ما که مدتها است رها شده ایم. اما از اینطرفی

Mostafa Pourahmad
عاطفه عزیز ازاین تهمت های شرکت برادروپسران نترسید .این برادر و پسران بازیچه دست رهبری عقیدتی اند و خودشان هم در تناقض مطلق اند مخصوصا یکی از پسران که دوسالی باهاش در یک قرارگاه بودیم و نشست هامون باهم بود ودقیقا میدانم که حرف هایش مال خودش نیست و براش دیکته میکنند ووو

Atefeh Eghbal
مصطفی عزیز هرگز از این جماعت نترسیده ام. یکبار گفته بودم که تمام این حملاتشان سوت زدن در تاریکی است.

Majid Rajabi
در میان این همه آدم در نشست عمومی طرف بلند میشود باعمق وجود حرف می زند که نمیشود گفت دیکته شده است،طرف خونش را عوض کرده است (،اگر خونی )درونش باشد.

Atefeh Eghbal
مسئله این است که این عمق وجودی که شما می گوئید از سالها مغزشوئی بیرون آمده است. از ذوب کردن ایدئولوژیک آنها. اتفاقا انسانهایی که در سازمانهای سکت گونه هستند همینگونه عمل میکنند.

Arsalan Afrakhteh
اينكه كساني حاضر شدند در شرايط بعد از انقلاب كه بسياري مشتاق تجربه اعتقادهاي مختلف شده بودند ، جوانان را به خاطر اعتقادشان اعدام كنند و اينچنين بيرحمانه شكنجه كنند از هر گروه و صنف و مكتبي واقعاً شرم آوره. اما اينكه در اين حركت شيطاني بين فرزندان خودشان و ديگران فرق نميگذاشتند را نميتوان مايه سرزنش قلمداد كرد و نشان از عمق اعتقاداتشان است. اي كاش همگي اين همه رشادت را در راه محبت و انسانيت خرج ميكردند تا سر از بيمارستانهاي رواني و جهنم ابدي و بدنامي در نميآوردند.

Atefeh Eghbal
اتفاقا همین عمق اعتقاد چشم بسته و ذوب شدن در یک عقیده به حدی که انسان بتواند به هر کاری دست بزند از نظر من محکوم است. کاش انسانها بجای سرسپاری به یک ایدئولوژی از احساسات انسانی خودشان استفاده میکردند.

Omid Abdullahi
نفرین بر ایدولەگژیکی کە انسانھار تا این حد از انسانیت دورمیکند

Atefeh Eghbal
متاسفانه این چنین است امید عزیز. گاه ایدئولوژی ها بعضی از انسانها را از خود تهی کرده و آنها را ابزار خود می کنند. 

نیما نوری
شما پارتيزان بودنتون را در دفاع از نجات نيروهاي در بند در اشرف و ليبرتي إثبات كرديد تك و تنها ، پرجمدار خط نجات جان مجاهدين شديد و اين شهامت بينظير شما قابل تقدير هست . در برهه اي از زمان كه خروج از ليبرتي جزو خيانت محسوب ميشد . البته ساختگي براي اينكه كارو كاسبي عده اي رونق داشته باشد. درود بر اين شجاعت

Atefeh Eghbal
نیمای عزیز، با تشکر از مهر کلام شما. کاری که من در رابطه با تاسیس کمپین برای نجات جان ساکنان لیبرتی کردم، پاسخی به وجدان انسانی بود. نمی توانستم بنشینم و ببینم که رهبری مجاهدین اعضای خودش را گوشت دم توپ کرده است که روی جسدهای آنها تبلیغات کند و در این مسیر پر از فحاشی و تهمت، بسیار دوستان و بخصوص خانواده های ساکنان لیبرتی با جان و دل کمپین را همراهی کردند. بر تک تک آنها درود

Atena Akhavan
خانم اقبال این ماجرا ، در ادامه زندگی نامه تونه یا خاطره نویسیه؟
چندتا پست قبل دیدم زندگی نامه نوشتین و بعد ناتمام موند.
اجازه هست یه انتقاد به اون نوشته قبلی بکنم؟

Atefeh Eghbal
خاطره نویسیه ولی خاطره نویسی خودش زندگینامه است. پست های قبلی ام ناتمام نمانده بلکه گاه گاهی خاطره ای از کتاب منتشر نشده ام را انتشار میدهم. در رابطه با انتقاد بفرمائید خوشحال خواهم شد. ولی اگر به نوشته قبلی است آیا بهتر نیست در همانجا بنویسید؟

مجتبی صالحی
حق با اظهار نظر معنا می یابد و ناحق با سانسور خود را قایم میکند ! درود بر شما سرکارخانم اقبال که شفاف و یکرنگ و مملو از آگاهی و معرفت میباشید و خواندن هر کدام از پست های شما به نسل جوان ، آگاهی و نور و شفافیت منتقل میکند .. قلم شما نماد حق و حق گزاری است ... مانا و پاینده باد ... سپاس بیکران


Moses Hatamian
یاد یاران سفر کرده گرامی و جاودان . پاینده باشید

Masoud MeymanatJavid
۱) خانم اقبال دقیقن به چه جرمی شما، گروهتان و بقیه که همراهتون بودند رو گرفتند؟
۲) من از بچگی عادت داشتم بی اختیار برا بقیه نام بگذارم، برای برادرم که خیلی نزدیک بود در هر دوره ای تو کودکی و نوجوانی یه نام گذاشتم که تمام فامیل استفاده میکنند هنوز. داستان تلخ شما ، برای همین لبخند بلبم آورد. در بدترین شرایط معمولن انسانها خنده و لبخند بیشتری می کنند.
۳) در مورد مادر علی یحیوی:
من‌ چندین سال‌پیش خانوادهای حزب الههی رو شناختم که با غرور و افتخار میگفتن مادر ما:
۱) زمان شاه تولد پسر کوچکش، شوهر و پسر بزرگ را در تصادف یک راننده‌مست با اونها از دست داده
۲) پسر دیگرش در جنگ از دست رفته
۳) دختر زیر ۳۰ ساله اش با دو بچه و پزشک، خود تشخیص سرطان خود را داده و فوت کرده
۴) و مادر هیچگاه حتی یک قطره اشک‌نریخته. اینها ادعا میکردند از پیش از ۴۲ خمینی پرستند.....
دین و آخرت محبت مادری رو هم‌می رباید
در سال ۵۹، مبصر حزب الهی کلاس ما که بهش جاسوس میگفتیم با مجاهدین دشمنی عجیبی داشت. یه روز با عصبانیت اعلام کرد که خود و پدرش خواخر مجاهد ۱۴ ساله اش را از خانه بیرون کرده اند.
یادمه قسمتی از اسمش نوید بود.
خیلی دوست دهرم این روزا ببینمش.

Atefeh Eghbal
جریان دستگیری من و چرایی است مفصل است . جداگانه منتشر خواهم کرد.

Jafar Askari
بنویس این فصل از تاریخ ایران هم تاریک است و هم مایه شرم ..بنویس پیش از آنکه کهولت سن آنرا از یادتان ببرد ..مباد که این سیکل باطل تکرار شود چه اگر میبودند کسانی در این هزاره و اندی سال که چه ها بر سر این ملک و مردمانش گذشته می نوشتند شاید امروز ما به این سرنوشت شوم دچار نمیشدیم

Zarali Nikrawesh
در مناسبات درون ایدئولوژیک جریانات حاکم، انسانها وسیله هستن و به آسانی در صورت عدم موافقت با آنها، یا طرد شده و یا حذف مینمایند. بخصوص در جریانات مذهبی و گاهی نیز غیر مذهبی. پویا و قلمتان پر توان باد.

Masoud Safiri
اصلا عجيب نيست ايديولوژي يعني همين
Atefeh Eghbal
دقیقا مسعود جان ایدئولوژی یعنی همین

Ali Khoshvaght
این به اصطلاح مادر را شنیده بودم. خوب شد که قصه اش را نوشتید.
مرسی

Jafar Bakhtiar Pour
عاطفه خانم ، گذار پُر پیچ و خم ، و اما پر افتخاری داشتی ، جدا”خسته نباشی

Mohammad Meshki
درود بر شما پارتیزان پاینده باشید 

Gholamreza Vahdati-Bana
چقدرغم انگیز برای ظلم بر بیگناهانی مانند شخص شما و چقدر نفرت انگیز از وجود چنین افراد و مادرانی که عزیزانشانرا به دست جلادان تهکار پسگرا ی شیعه اسلامی بقتل رساندند.درود بر شما بانوی گرامی.

Atefeh Eghbal
بله غم انگیز و نفرت انگیز است جنایاتی که این جماعت مرتکب شدند. آنقدر خاطره از این موارد در ذهنم انباشته شده که هر چه می نویسم تمام نمی شود. از تک تک بچه هایی که بر خاک افتادند. هر کدام نازنینی بودند که جایشان هرگز پر نمیشود.

Gholamreza Vahdati-Bana
 یک خاطره بس غم انگیز من که موجب شد با خانواده ام ایرانرا برای همیشه ترک کنیم. سال ۱۹۸۴ پسر بزرگم ۱۵ سال داشت ویک دوستی همکلاسی اش را بمنزل میاورد. چند ماهی گذشت و پسرم میگفت از دوستش خبری نیست.یکروزی رفته بودم بیک مغازه کوچک نزدیک منزلمان چند تا میخ بخرم.وارد مغازه که شدم پیر مرد صاحب مغازه در پشت پیشخوان روی صندلی نشسته بودم.متوجه غم و افسردگی شدید او شدم و خواستم به نحوی سر سخن آغاز کنم.روی دیوار ،سمت مقابل او ،یک قاب عکس از یک افسر ارتش با درجه سراوانی آویزان بودم. حدس زدم که عکس فرزندش است و فکرکردم سر سخن را از او آغاز کنم. بمجرد اینکه گفتم چه عکس زیبایی است شروع کرد بکوبیدن سرش را به پیشخوان و ناله و فریاد کشیدن.بحدی ناراحت شده بودم که نمیدانستم چه کنم. پریدم پشت یشخوان و او را در بغل گرفتم. کمی آرام شد و از جیب بغلشی تصویر یک جوان را بمن نشانداد و گفت پسر سروانم در جبهه جنگ شهید شد و به پاس آن این پسر خردسالم را دستگیر و فورا اعدام کردند. این پسر جوان همان دوست پسرم بود. چنان غمی بر من نشست که چند روز قادر بحرکت نبودم. این خاطره غم انگیز تا زنده هستم با من خواهد بود.

Mostafa Pourahmad
بسیار جالب بود این خاطره
به قسمت آخر مطلب در مورد شرکت سهامی برادروپسران کاری ندارم چون نمی خواهم دهانم راباز کنم‌و روش ماکیاولیستی این سکت بر همه روشن است

Masoud MeymanatJavid
مدرسه ما یه مبصر داشت حزب الهی. ازون ها که قیافه حق بجانب دهشت و سعی می کرد لات درونیش را قایم‌کند، و‌مثلا کار حرام نکند.
فردای ۱۴ اسفند ۵۹ ت مدرسه یکی از بنی صدری ها داشت شادی میکرد و بما تعریف می کرد چطور از پس کمیته چی ها بر آمدند. این گوساله ( به گوساله توهین نکنین) رفت یهو با مشت زدش و عینکش و شکاند.
بعد باد تو غبغبش انداخت و با قیافه حق بجانب، برای اولین بار فحش داد به مجاهدین و با غرور گفت این‌مجاهد ها خواهر ۱۴ ساله ش و از راه بدر کردند و خودش و پدرش خواهرشون و از خونه بیرون کردند.

Atefeh Eghbal
حزب اللهی ها آنزمان خیلی کرکری می خواندند. همین ها هم بسیاری از بچه ها را لو دادند و به چوبه دار سپردند. چه بچه هایی که از پشت میز مدرسه به چوبه دار سپرده شدند.

Masoud MeymanatJavid
 رفیق من یکیش. نام فیس بوکی :
مسعود میمنت.
تو همون‌۵۹ از مدرسه بیرونش کردن. بعد هم برادرش و گرفتن و ۶۷ اعدام شد.
خودشم تو دهه ۶۰ اعدام کردن.
مادرش ت عملیات فروغ کشته شد..

Arysa Ch
اسم منم ال چ بود اسم کوچیک چگوارا چون فامیلیم با چ شروع میشد البته یه اسم دیگه باضافه چ هم داشتم .علیرغم سختی هاش و ناراحتی هاش ولی با بچه ها بودن صفای دیگه ای داشت بجز شبهای اعدام و شکنجه ها من واقعا نمیخواستم روز ازادی از پیش بچه ها برم

Kazem Esmaeili
جالب بود پارتیزان

Forog Afshar
نارنجی پیچک،یک سیری،هزاران هزار جان هایی که رفتند!

Par Vaneh
چه موجوداتی در دامان اسلام رشد کرده‌ و رشد می‌کنند! آن مادر را میگم

Ali Araami
گذشت روزگار شد حاکمیت ملاها ونطامیان مافیایی وازبین رفتن بهترین جوانان این اب وخاک!

فرشته وزیری نسب
روزهای تلخ که از یاد نمی‌روند.

Soudabeh Ardavan
فرزانه نوربخش، اسمش را فراموش کرده بودم اما الان یادم آمد. مسئول بند ما هم بود بند بهداری که من از شهریور ۱۳۶۰ آنجا بودم. چهره اش را نقاشی کرده بودم و میخواستم از یادم نرود. هنوز به یاد دارم زن جوان با صورت استخوانی نسبتا دراز. لباسهای شیک می پوشید و به داخل بند می آمد. آنهم در حالی بود ما ماه ها بجز لباس تنمان لباس دیگری نداشتیم. اغلب در تابستان با لباس نازک دستگیر شده بودیم و با سرمای پاییز و زمستان همه بخاطر سرما به سختی افتاده بودیم.

Minoo Askary
عاطفه جان درود بر شما که حقیقت را بیان میکنید همیشه سوال برام هست که اگر مجاهدین در سال ۶۰ اعلام جنگ با رژیم نکرده بودند بهتر نبود؟؟آیا هرگز اشتباه بودن این حرکت را بررسی کردند یا تا آخر آنرا درستترین میدانستند

Soroor Sahranavard
در چهره معصوم و آن چشم های بی گناه شما همه بچه ها رو می بینم آه از آن رفتگان بی برگشت..




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر