۱۳۹۸ مهر ۱۴, یکشنبه

مسافر شارل دو گل

هفته پیش به دنبال آشنایی به فرودگاه شارل دوگل در حومه پاریس رفته بودم. چون زودتر از موعد رسیدم، قبل از ورودی پارکینگ، پارک کردم، قرار بود مسافرمان تا بیرون آمد به من زنگ بزند. چون مقابل درب خروجی فرودگاه فقط یکربع میتوان برای پیاده یا سوار کردن مسافر، مجانی پارک کرد.

چند لحظه بعد، یکدفعه متوجه شدم تلفنم خاموش شده😟 فکر کردم شاید باطریش تمام شده، سیم شارژ باطری را بیرون آوردم و به تلفن زدم، اما هیچ نشانه ای از شارژ شدن دیده نمیشد. چک کردم، اتصال سیم شارژ پاره شده بود. 🤓 بهترین راه حل را در آن دیدم که مقابل درب خروجی پارک کنم. بعد از پارک ماشین، تلفن اولین کسی که سر راهم بود را گرفتم تا زنگ بزنم ولی شماره بیادم نیامد که نیامد، دست انداختم به کیفم دنبال دفتر تلفن، آنهم نبود🤨 به تنها شماره ای که از حفظ بودم، یعنی شماره خانه مامان زنگ زدم. میدانستم چند نفری آنجا هستند، اما هیچ کس جواب نداد! دویدم داخل فرودگاه تا از تلفن عمومی زنگ بزنم، اما تلفن ها همه ناپدید شده بود!😇 به مامور اطلاعات مراجعه کردم که یک تلفن عمومی به من نشان دهید، با خنده تمسخر آمیز گفت: کدام تلفن عمومی! مدتها است که جمع شده! رفتم قسمت چمدان ها، ماموری که آنجا نشسته بود، گفت، تلفنت رو بده شاید سیم شارژ داشته باشم. هزار جور سیم بیرون آورد، یکیش به مدل تلفن من نمیخورد! 😎 خودش از تلفنش چند بار برایم زنگ زد، اما جواب بی جواب! رفتم مقابل خروجی مسافران، اما خبری نبود. برگشتم طبقه بالا یک زن کارگر همانطور که با تلفن همراهش حرف می زد، در حال تمیز کردن راهروی فرودگاه بود. به او که ماجرا را گفتم از من بیشتر فعال شد در حل مسئله! شروع کرد زنگ زدن مکرر به خانه و در عین حال آه و ناله کردن که آره بچه های این دوره زمونه اصلا گوش بزنگ نیستند 🤓 دخترای من هم در گوششون هدفون میگذارند و صدای زنگ رو نمی شنوند. خلاصه دردلش باز شده بود و هر چی من می خواستم یکجوری خلاص بشم و در برم، ممکن نبود. خلاصه گفتم، برم جلوی ماشین ببینم شاید اومده. گفت: اصلا نگران نباش من مرتب به خونه تون زنگ میزنم. این دخترای سر به هوا بالاخره جواب میدن! 😎 فکر کنم مسئله خونه ما و خودش رو قاطی کرده بود. جلوی ماشین که رسیدم، مسافرمان آنجا بود و همه دنبال من بسیج شده بودند که نکنه بلایی سر عاطفه اومده که به تلفن ها جواب نمیده 🤨. کاشف به عمل اومد که اونها هم بعد از رفتن من برای خرید بیرون رفته اند. دست آخر وقتی از پارکینگ بیرون آمدم اسکناس بیست یوریی زبون بسته را در ماشین ریختم تا اجازه خروج داد. یعنی استراتژی پول ندادن به پارکینگ هم بر باد رفت! 🙂
ایهاالناس حواستان باشد در دنیای امروزی اگر بلایی سر تلفن دستی تان بیاید، از عالم و آدم قطع خواهید شد! والا تلفن عمومی های قدیم چه نعمتی بود!

عاطفه اقبال - 6 اکتبر 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر