۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۷, جمعه

فلاسک های رنگی


امروز دوباره آن حالت غمگین از عمق وجودم بالا آمد. بغضی ناآشنا دوباره دست بر گلویم برد و آنرا فشرد. در فروشگاه ایستاده بودم و به فلاسک های رنگ و وارنگ نگاه می کردم. یکسری از آنها را وسط فروشگاه چیده بودند. نیرویی ناخودآگاه مرا مقابل آنها میخکوب کرد. همیشه همینطور است. تا با فلاسک های رنگی برخورد می کند چنین احساسی دارم. جرقه ای در ذهنم میزند گویا خاطره ای دارد از اعماق وجود بیادم می آید ولی در نیمه راه عقبگرد میکند! دستم را روی یکی از فلاسک ها میگذارم، چشمانم را می بندم. دوباره جرقه میزند. اما همه چیز تار است. چهره ام چنان فشرده میشود که وقتی چشم باز میکنم نگاه های دیگران را بر خود سنگین می بینم. پاهایم را بزور از زمین جدا میکنم و به سمتی دیگر می روم. اما سنگینی بغض در وجودم باقی مانده است. دقایقی طول میکشد تا به حالت عادی بازگردم . اما باز خاطره ام را نیافته ام. باز ته نشین شده است تا در موقعیتی دیگر دوباره دست بر گلویم بگذارد. قبلا چند بار سعی کرده ام با هیپنوزم و اتو هیپنوزم آنرا از درونم بیرون بکشم ولی تجربه موفقی نبوده است. حتی نمیدانم از کجا فلاسکهای رنگی وارد ناخودآگاه من شده اند؟ چه زمانی؟ چرا این خاطره بالا نمی آید؟ در طول زندگیم غالبا با پدیده ای که خود آنرا " بوی آشنا " مینامم، روبرو بوده ام. حتما برای شما هم پیش آمده که گاهی از محلی برای اولین بار عبور میکنید و آنرا آشنا می یابید! گویا یکبار دیگر از آنجا عبور کرده اید. یا با کسی روبرو می شوید که تا بحال ندیده اید ولی بویی از او تراوش می شود که آشنایش می بینید. من بارها با این پدیده در زندگیم برخورد کرده ام. گویا در یک زندگی دیگر این لحظه ها را تجربه کرده ام. به همین دلیل هم از نوجوانی همیشه به مطالعات در زمینه روانشناسی و دنیای ناشناخته علاقه مند بوده ام. - یکبار در مورد آن خواهم نوشت-. با اینکه مذهبی نیستم اما به دنیای ناشناخته ها اعتقاد دارم. اینکه همه این جهان همان چیزی نیست که ما تجربه میکنیم و می بینیم. حوادث عجیبی که گاه در زندگی اتفاق می افتد می تواند منشا ناشناخته داشته باشد که هنوز بشر به رمز و راز آن دست نیافته است. در این کهکشان بی نهایت ما قطره ای از این جهان هستیم و آنچه را که می بینیم می توانیم زیر میکروسکوپ ببریم و تجزیه و تحلیل کنیم. اما آنچه را که نمی بینیم چطور؟ آنچه که حتی با پیشرفته ترین وسایل مدرن به چشم نمی آیند. شنیده و بوییده نمیشوند؟ این همان دنیای ناشناخته ها است. اما این فلاسک های رنگی در عمق وجود من از کدام خاطره می آید؟ آیا آنرا زندگی کرده ام؟ نمیدانم! هنوز جوابی برای آن نیافته ام! آیا شما نیز چنین لحظاتی داشته اید؟

عاطفه اقبال - 17 می 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر