حدود نه سالم بود. کلاس دوم دبستان. تازه به خانه ای در کوچه علائی اسباب کشی کرده بودیم و هنوز مشغول جمع و جور کردن وسایل بودیم که خبر رسید عموجان، با آنکه بیش از پنجاه سال نداشت، بر اثر اشتباه پزشکی روی تخت جراحی جان باخت و فامیلی به سوگ او نشست.
هنوز داغ او تازه بود که گرمای تابستان حادثه ای سهمگین تر به بار آورد. یک روز بعد از ظهر در خانه دایی جواد بودیم. حیاط پر بود از فامیل و همسایه ها. همه پریشان و بهت زده. صدای گریه و شیوه از اتاق ها برمی خاست. خبر کوتاه و هولناک بود: وفا و سیما در دریای شمال غرق شده بودند.
هیچ کس درست نمی دانست چه رخ داده است. بعدها شنیدیم که مادرشان در حال غرق شدن بوده و دو دختر برای نجات او خودشان را به دریا انداخته اند، بی آنکه شنا بلد باشند. برادر ناتنی شان کوشیده بود تا هر سه را نجات دهد. اما هر بار که یکی را میگرفت، دیگری خودش را به آب می انداخت. سرانجام مادرشان نجات یافت، اما دریا تنها پیکرهای بی جان ایندو دختر نوجوان را به ساحل باز گرداند. مرگ وفا و سیما همه فامیل را در ماتم فرو برد.
بعد از آن، مادرشان سیاه پوش شد. رنگ خنده بر لبهای او برای همیشه رنگ باخت. در اوج جوانی در حالیکه از همسر کویتی اش جدا شده بود، نه دوباره ازدواج کرد و نه فرزندی بدنیا آورد. گویا نمیخواست جای خالی وفا و سیما را با هیچ چیز پر کند. در ذهن ما، او چهره ی یک مظلومیت بی پایان شد. نماد غمگین یک مادر سیاه پوش.
شاید سنگینی همین حادثه بود که سالها بعد، وقتی در فرانسه شنا یاد گرفتم، ریشه ی هراسی ناشناس در دلم شد. مدتی طولانی نمی توانستم به اعماق آب بروم، ترسی بی دلیل مرا پس می کشید. فکر میکردم از یادگیری دیرهنگام شناست، که البته بی تاثیر هم نبود. بدن در این موقعیت ها به طور طبیعی مکانیسمی برای حفاظت از خود دارد، چیزی شبیه "اتوپروتسکیون" و نمیتوان آنرا نادیده گرفت.
برای غلبه بر این هراس، به یادگیری غواصی رو آوردم تا با شناخت اعماق، هراسم بریزد. جالب آن بود که که ماجرای وفا و سیما را به کلی فراموش کرده بودم، گویا ناخودآگاهم آنرا در گوشه ای پنهان کرده بود. تا اینکه چندی پیش، در یک کنفرانس سه روزه ی اتوهیپنوز شرکت کردم. در یکی از تمرین های عملی، شنا را سوژه قرار دادم و ناگهان، آن حادثه هولناک از اعماق خاطراتم بیرون جهید.
گاه خاطراتی که در گوشه و کنار ذهن پنهان شده اند، بی
آنکه متوجه باشیم، راه را بر ما می بندند. من بر این هراس فائق آمدم، ترکیبی از
خودآگاهی نسبت به مشکل و تمرین های پی در پی در جریان آموزش باعث شد که یکباره احساس کنم می توانم دل
به اعماق بزنم، بی آنکه هراسی از غرق شدن داشته باشم.
از آن پس وقتی دل به آب می زنم، بی هیچ هراسی، چنان در آغوشش رها می شوم که خودم را از زلالی و سرشاری اش باز نمی شناسم.
عاطفه اقبال - 20 سپتامبر 2019
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر