۱۳۹۸ شهریور ۲۹, جمعه

وفا و سیما دو همبازی نهان شده در اعماق خاطرات من

وفا و سیما همبازی های من بودند. وفا چند سالی از من بزرگتر بود، با سیما فکر میکنم هم سن بودیم. دو دختر سالم و شاداب، خواهر زن دایی ام در سن پایین با یک کویتی پولدار ازدواج کرده و دخترها نتیجه این ازدواج بودند. برادر بزرگتری هم داشتند که پدرشان از زن دیگری در کویت داشت. او هم با خواهر کوچکتر زن دایی ازدواج کرد. از آن مرد کویتی فقط، نداشتن یک دست و دشداشه سفید بلندی که می پوشید با آن چفیه بر دور سرش، بیادم مانده است. این ازدواج ها خود داستان جداگانه ای دارد که در خاطراتم به تفصیل نوشته شده. فکر میکنم دوازده سیزده سالم بود. یادم می آید که یکروز بعد از ظهر تابستان، خانه دایی جواد بودیم. از قبل و بعد آن روز تلخ، چیز زیادی یادم نیست. فقط یادم می آید، حیاط خانه مملو از افراد فامیل و همسایه ها بود.  خبر کوتاه بود: وفا و سیما در دریای شمال غرق شده بودند. همه بهم ریخته و آشفته بودند. شیون و گریه از اطاقها بگوش می رسید. هیچ کس بدرستی نمی دانست، چه گذشته است. بعدها فهمیدیم که مادرشان در حال غرق شدن در دریا بوده، دخترها در ساحل خودشان را به دریا می اندازند که نجاتش دهند. هیچ کدام هم شنا بلد نبودند. برادر ناتنی شان سعی میکند نجاتشان دهد ولی هر کدام را می گرفته، آن یکی خودش را پرت می کرده. در این میان مادر نجات می یابد اما دریا فقط پیکرهای بیجان وفا و سیما را به ساحل بازمی گرداند. مرگ ایندو دختر نوجوان اتفاق دردناکی بود که آنزمان همه فامیل را بهم ریخت. بعد از آن مادر وفا و سیما سیاهپوش شد. دیگر رنگ خنده بر لبهای او رنگ باخت. نه ازدواج کرد و نه بچه ای بدنیا آورد. گویا نمیخواست وفا و سیما را جایگزین کند. در ذهن ما او چهره یک مظلومیت را گرفت.

فکر میکنم سنگینی این حادثه بر خاطرات من باعث شد، بعدها که در فرانسه شنا یاد گرفتم تا مدتها از رفتن به اعماق آب یک هراس ناشناس در دلم موج میزد، بدون اینکه منشا آنرا بشناسم. بیشتر فکر میکردم از یادگیری دیرهنگام شنا ناشی می شود، مسئله ای که بعنوان یک عامل مهم، واقعی هم بود. یعنی حفاظت اتوماتیک بدن - اتو- پروتکسیون - در این مواقع عمل میکند و نباید آنرا ندیده گرفت. برای شکستن این هراس به یادگیری غواصی رو آوردم تا با شناخت اعماق، هراسم بریزد. اما جالب این است که ماجرای وفا و سیما را به کل فراموش کرده بودم. گویا ناخودآگاهم آنرا در گوشه ای مخفی کرده بود. مدتی قبل در یک کنفرانس اتو هیپنوز به مدت سه روز شرکت کردم. در یکی از آموزشهای عملی، شنا را سوژه قرار دادم. و در آنجا بود که به یکباره این حادثه دوباره از اعماق خاطراتم بیرون جهید. گاه خاطره هایی که در گوشه و کنار ذهن پنهان شده است، بدون اینکه متوجه باشیم راه را برویمان می بندند. من بر این هراس فائق آمدم. ترکیبی از خودآگاهی به این مشکل و تمرین های زیاد در حین آموزش باعث شد که یکباره احساس کنم می توانم دل به اعماق بزنم و بدون هراس از غرق شدن، از شنا لذت ببرم.

عاطفه اقبال - 20 سپتامبر 2019


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر