۱۳۹۸ مهر ۲۸, یکشنبه

گارفیلد


گارفیلد یکی از شخصیت های محبوب من است. وقتی تلویزیون نشان می دهد، باید بنشینم و شیرین کاری هایش را حتی تکراری تماشا کنم. کلی از دستش می خندم. مخصوصا آن صحنه هایی که گارفیلد روی مبل جلوی تلویزیون لم میده و فیلم تماشا میکنه. گارفیلد را با پسر خواهرم شناختم. اولین کاست گارفیلد را او آورد و به من با آن زبان بچه گانه و شیرینش گفت: داله - بخوانید خاله - میخوای با هم تماشا کنیم؟ نشستیم پای ویدئو و کلی با هم خندیدیم و صفا کردیم. بعد از آن منهم عاشق گارفیلد شدم😀. ضمن اینکه یکی از سوژه های داستان هایی شد که برای پسر خواهرم و بعدها برای خواهر کوچکش می ساختم. گارفیلد یکی از سوژه های مورد علاقه ما سه تا بود. مثلا هر وقت به دیدارشان می رفتم. گارفیلد در صندوق ماشین یا چمدان من پنهان میشد تا یواشکی با من به دیدار آنها برود. یا شبها پشت پنجره اطاق انقدر به شیشه می زد تا منو از خواب بیدار کنه و سر یخچال بره. خلاصه کلی داستان با او ساختم. بچه ها هم سراپا گوش می شدند تا وقتی کوچولو بودند، داستانهای منو خیلی جدی می گرفتند و با هیجان دنبال می کردند. چند باری هم در پارک یکی دو تا گربه زرد رنگ از دور به آنها نشان دادم که ای دل غافل گارفیلد است که همه جا پشت سر ما می آید. دنیایی داشتیم برای خودمان. من بیشتر از آنها با این داستانها و با هم بودن ها حال می کردم. بعدها که بزرگتر شدند، دوزاری شان افتاده بود که داستانها واقعی نیست اما برای اینکه هیجان آن از بین نرود بروی خودشان نمی آوردند. خودشان هم یاد گرفته بودند داستان می ساختند. با هم که بیرون می رفتیم، در ماشین، هر کدام به نوبت یک داستان گارفیلد می ساختیم و تعریف میکردیم. دنیای کودکان دنیایی است باصفا و بی ریا. من با آنها در این دنیا همیشه غرق می شوم و شمارش دقایق را از یاد میبرم.
عاطفه اقبال - 20 اکتبر 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر