۱۳۹۹ مرداد ۱۹, یکشنبه

استخر بعد از قرنطینه


بعد از قرنطینه مدتی گذشت تا استخرها یکی بعد از دیگری با محدودیت های مختلف باز شوند. من هم خوشحال به محض باز شدن یکی از آنها که فاصله نزدیکی با من داشت، ساک استخر بر دوش به زیارت شتافتم. به محض اینکه نوک بینی مرا از راه دور دیدند. دو تن از کارکنان استخر بدون ماسک بیرون آمدند که ماسک اجباری است.گفتم البته خودتان هم ندارید. خندیدند و رفتند ماسک زدند و برگشتند. من هم یکی از کیفم بیرون آوردم و پرسیدم حالا با این چطور شنا باید کرد؟ گفتند، همین چند قدم تا کابین اجباری است. بعد پرسیدند رزرو کرده اید؟ گفتم مگر رزرو کردنی است؟ گفتند از بعد قرنطینه باید روی اینترنت رزرو کرد. گفتم اکی اگر جا کم دارید برگردم. گفتند خواهش میکنیم بفرمائید.🙂 بعد گفتند کلاه شنا هم اجباری شده. مجبور شدم به ماشین برگردم و کلاه شنا را هم بیاورم. خلاصه چند بار پشیمان شدم و باز خودم را شارژ کردم تا رنگ آب را ببینم. بالاخره مایو پوشیدم و به داخل استخر شیرجه زدم چه عشقی بود. فقط سه چهار نفر غیر از من بودند. به پشت روی آب خوابیده و چشمهایم را بسته و داشتم کیف میکردم. یکدفعه یک نفر که کنار من شنا میکرد گفت: مگسهای روی آب را دیده اید؟ نگاه کردم دیدم روی آب و کف زمین استخر پر از مگس و پشه شده و از آسمان همچنان مگس و پشه میبارد. بلافاصله از وسط آنها شنا کرده و بیرون آمدم که الفرار! دیگران هم همینطور. نگو که اولین روز باز کردن سقف استخر است و باد گرم باعث ریختن حشرات تشنه و گرمازده به داخل استخر شده. حسابی هم در استخر و هم در خانه دوش گرفتم و حسرت یک شنای جانانه بر دلم ماند. چند روز پیش دوباره دل به دریا زدم و گفتم حالا آبها از آسیاب افتاده حتما امور استخر کمی شکل گرفته. برای همین باز ساک بر دوش بلند شدم و به یک استخر جدید رفتم. اما باز بخت یار نبود و گفتند امروز استخر به آموزش بچه ها اختصاص دارد. عزم جزم کردم و به استخری کمی دورتر که یک مجموعه کامل استخر و سونا و حمام و جکوزی است شتافتم. هوس آب کلافه ام کرده بود. به استخر که رسیدم هنوز پا به اندرون نگذاشته، نگهبان به بیرون شتافت که دیر آمدید همین الان بسته شد! خلاصه معلوم شد که برنامه ریزی کاملا تغییر کرده و هر دو ساعت به یک گروه تعلق دارد. قسمت سونا و حمام و جکوزی را هم اصلا فکرش را نکن که کلا بسته شده. دست از پا درازتر برگشتم.
دیروز، با جستجوی کامل و اطمینان از زمانبندی به استخر دیگری رفتم. عزم کرده بودم به هر شکلی است با شنا دلی از عزا بیرون بیاورم. رسیدم طبق معمول روضه ی رزرواسیون روی اینترنت را مطرح کردند. من که میدانستم جا دارند. گفتم اگر جا ندارید برگردم. گفت نه بفرما جا داریم. بلیط خریدم و وارد شدم. آنجا هم کلی پروتکل جدید ابداع شده بود. دو نفر جوانک در ورودی کابین ها تحویلم گرفتند و کلی آداب و رسوم انجام حج را توضیح دادند. با انجام همه ی آنها بالاخره موفق شدم به آب برسم. چه شوقی! آمدم ساکم را بگذارم در جای همیشگی که از بالا نجات غریق داد زد خانم ساک ها فقط فلان جا! برای استخر ورودی و خروجی تعیین کرده بودند. از یکطرف باید وارد آب میشدی و از طرف دیگر خارج. دو ردیفی که به شناگران اختصاص داشت تا به آخر که من آنجا بودم از دو تا 5 نفر بیشتر نشد. یعنی استخر را برای خودم داشتم. 😁 آمدم باله یا همان کفش مخصوص شنا را بپا کنم که باز نجات غریق که پسر جوانی بودگفت کفش از بیرون ممنوع شده و رفت برایم یک جفت کفش از اندرون آورد. آنرا که پوشیدم. آماده شیرجه زدن شدم. دیدم دارد نگاهم میکند. گفتم شیرجه زدن که ممنوع نشده. با خنده گفت نه بپر. از همان بالا شیرجه زدم در آب و یکساعت و نیم شنا کردم. آنهم چه شنا کردنی. حیف که زمان بندی استخرها دو ساعت شده وگرنه چندین ساعت می توانستم یک نفس شنا کنم. کیف میکردم مثل این ندید بدیدها. نجات غریق گاهی به من نگاه میکرد و از این کیف کردن من می خندید. اول با توجه به از دست دادن عادت، تپش قلب شدید داشتم. بعد کم کم دوباره قلبم خودش را آداپته کرد. بیرون که آمدم احساس می کردم پاهایم از شنا کردن زیاد شل شده و از اختیارم خارج میشوند. از پله ها پایین آمدم تا یک دوش خوب بگیرم اما با دوش های بسته روبرو شدم .😔 از دو جوانی که آنجا منتظر تحویل گرفتنم بودند. پرسیدم دوشها را چرا بسته اید؟ گفتند ما هم مثل شما اعتراض داریم اما پروتکل جدید است و ما فقط باید اجرا کنیم. علت آنرا هم نگفته اند. خلاصه ناچار شدم همانطور با حوله خشک کنم و لباس بپوشم. سشوارهای محل هم مهر و موم شده بود. به خانه که رسیدم همه لباسها را بلافاصله به لباسشویی و خودم را زیر دوش انداختم. یعنی در واقع همه کار کرده اند که در خود شناگران چنان احساس نفرتی از شنا برانگیزند که قید استخر را بزنیم. البته من که از رو نمی روم. از همین حال بدنبال امتحان استخرهای دیگر دور و نزدیک هستم.🧐
اما از همه اینها گذشته، چشمتان روز بد نبیند. شب خوابیدم، ساعتی نگذشته بود که با درد شدید دستها و پاهایم از خواب بیدار شدم. هر کار کردم، آرام نمیشد که نمیشد. تا صبح از درد و گرما خواب از چشمهایم ربوده شد. معلوم شد که دستها و پاها، ماهها در قرنطینه عادت شنایشان را از دست داده و لوس و ننر شده اند. حالا قصد دارم کمی از لوس بیرونشان بیاورم.
اما یک نکته برایم قابل توجه بود که این مسائل حتی در بحران هایی از نوع کرونا برای آنها که در بالا بالاها نشسته اند و استخرها و سالنهای ورزش خصوصی و جکوزی و حمام و سونای اختصاصی در خانه هایشان دارند وجود ندارد. آنها در هر شرایطی تمام امکانات رفاهی و تفریحی را دارند. مردم عادی هستند که متحمل چنین شرایطی میشوند.
عاطفه اقبال - 9 اوت 2020

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر