۱۳۹۷ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

ساعت من، جان بدر برده از زندان


این ساعتی است که در لحظه دستگیریم در دست داشتم. آنرا تابستان سال 59 از میدان قزوین جایی که دستفروش ها اجناسشان را بر زمین پهن می کردند، خریده بودم. در تمام مدت زندان همراه من بود. با من از لحظه های درد و فریاد عبور کرد. فرق من و ساعت در این است که آثار ضربه هایی که بر شیشه آن نقش بسته است، دیگر بر بدن من قابل مشاهده نیست. اما گذر زمان نتوانست این زخمها را در روح و روان من ترمیم کند. آنها هنوز در اعماق وجودم باقی مانده اند. زخم هایی که بهبود نمی یابند. مانند آن ضربه هایی که بر بدن ساعت تا ابد نشسته اند. نمیدانم در چه روزی ساعتم روی چهار و شانزده دقیقه متوقف شد؟ آیا ضربه آخر را جلاد بر آن فرود آورد و یا تیک تاک کردن در زمان شمردن تک تیرهای خلاص در تپه های اوین را طاقت نیاورد و خاموش شد!

عاطفه اقبال - 5 مارس 2019



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر