در مقطع فروغ جاویدان، مسعود رجوی با موافقت صدام حسین و صلیب سرخ، اسرای ایرانی در زندانهای عراق را بعنوان نیروی یکبار مصرف در عملیاتی که قرار بود، صورت بگیرد، با تیتر رزمنده پیوسته، وارد قرارگاه کرد. مسلما اینکار اگر بر مبنای درست صورت می گرفت، در محتوا کاری انسانی بود. اما به این نکته باید توجه کرد که تعداد زیادی از این اسرا به فاصله چند روز بعد از آزادی، در عملیات فروغ جاویدان کشته شدند. برای سرباز گیری از میان اسرا، مهدی ابریشمچی و تعدادی دیگر به زندان ابوغریب عراق رفتند. گاه برایشان چلوکباب و غذاهای خوب می بردند. و با وعده یک زندگی بهتر عده ای از آنان را جذب کردند. سربازان ایرانی در زندانهای عراق شرایط بسیار بدی داشتند. به بچه های جوان تجاوز شده بود. در طول روز اغلب گرسنه بودند و مرتبا مورد ضرب و شتم و بدرفتاری واقع میشدند. این سربازان با پیوستن به مجاهدین بلافاصله در میان رزمندگان ارتش آزادیبخش سازماندهی و به عملیات فرستاده شدند. در عملیات تعداد زیادی از آنها کشته و تعدادی نیز اسیر گشته یا به ایران فرار کردند. به گفته یک منبع تعدادی از آنها نیز آنطرف مرز توسط پاسداران به جرم پیوستن به مجاهدین اعدام شدند.
بعد از عملیات فروغ جاویدان با توجه به کشته شدن نزدیک به ۱۴۰۰ مجاهد و زخمی و معلول شدن بسیاری، همچنین ریزش قابل توجه نیروها، ارتش آزادیبخش با کمبود نیرویی شدید روبرو شد. تعداد بسیاری در صف خروجی سازمان در حال رفتن به خارج کشور بودند. به همین دلیل این جذب نیرو از سربازهای اسیر همچنان ادامه پیدا کرد. رزمندگان پیوسته بجز تعداد محدودی، عمدتا در پی یک زندگی عادی بودند. بخصوص اینکه اغلب آنها با بوی چلوکباب به مجاهدین جذب شده بودند. بعد از این بود که ناگهان سر و کله بعضی از برادران پیوسته شبها کنار خوابگاه خواهران پیدا شد. و مجاهدین مجبور شدند برای خوابگاه های خواهران نگهبان بگذارند. بعد مشکل پسران جوانی که نمیتوانستند با این پیوسته ها تنها بگذارند، پیش آمد. دزدی ها شروع شد. شوخی های زننده رواج پیدا کرد.
از این مقطع به بعد، وضعیت روابط در قرارگاه اشرف شروع به تغییر کرد. در قرارگاه ها وضعیت بصورت تاسف باری بهم ریخته بود. نه فقط به دلیل حضور این سربازان بلکه به دلیل شکست عملیات فروغ جاویدان، تعداد زیادی تقاضای جدایی کرده بودند که عده ای از آنها یکباره حداقل پرنسیب های اخلاقی را در روابط کنار گذاشته بودند. برای اولین بار در خوابگاه ها با پدیده ی دزدی مواجه شدیم. پدیده ای که به هیچوجه در روابط ما تا آنروز جایی نداشت. ما برای کمدها و اطاقهایمان قفل و بست نداشتیم. اعتمادی در میان ما اعضای قدیمی مجاهدین جاری بود که با هیچ واژه ای نمیتوان آنرا توصیف کرد. اعتمادی که تک تک ما را به هم پیوند میداد و روابطی سالم و زیبا بر اساس احساسات انسانی بوجود می آورد. یادم می آید تا قبل از آن تاریخ هرگز تنها بودن خواهران و برادران مجاهد با هم اشکالی ایجاد نمیکرد.
من آنزمان به دلیل درد کمر، تشک برقی کوچکی داشتم که خانواده ام از پاریس برایم فرستاده بودم. گاهی دوستان دیگر نیز استفاده میکردند. بعد از فروغ جاویدان متوجه شدم آنرا دزدیده اند. کم کم بچه های دیگر نیز گزارش دزدیده شدن وسائل شخصی را دادند. در خوابگاه خواهران، متوجه شدیم تعدادی از زنانی که بعد از فروغ جاویدان به شدت ترسیده و تقاضای جدایی کرده بودند و قرار بود به محل دیگری منتقل شوند،این کار را انجام داده اند. اکثر این زنان، سیاسی نبودند و بخاطر همسرانشان وارد سازمان شده بودند. اما آنها هم در کادر روابط خوب درون سازمان قبل از فروغ جاویدان قابل اعتماد بودند و به چنین کارهایی دست نمی زدند. این شرایط، همچنین زیاد شدن تدریجی سربازان پیوسته که بعضی از آنها برخوردهای بشدت سطح پائینی داشتند. روی روابط قرارگاه تاثیر عمده ای گذاشت. آنروزها برای اولین بار قفل زدن به کمد ها صورت گرفت.
اما مورد دیگری که ما را بشدت در آن مقطع بهم ریخت. حضور یک پاسدار امنیتی رژیم بود که ناگهان سر و کله اش در قرارگاه پیدا شد. سال ۶۸ بود که پاسداری بنام "سرمست اخلاقی تابنده" به قرارگاه اشرف آمد. مدتی در ضلع غربی قرارگاه به لحاظ چک امنیتی او را محبوس کرده و نفرات قابل اعتماد را به نگهبانی او گذاشتند. زمزمه بود که از رژیم به مجاهدین پیوسته است و کلی اطلاعات آورده. بعد گویا یکدفعه کشف شد که این پاسدار خود شکنجه گر و متجاوز در زندانها بوده است. در همین اوضاع، مسعود رجوی نشست بزرگی برگزار کرده و از مامور اطلاعاتی رژیم که به مجاهدین پیوسته، سخن گفت و او را پشت بلندگو فرا خواند. پاسدار سرمست پشت بلندگو آمد و شروع به حرف زدن نمود. ما منتظر بودیم اسرار داخلی حکومت را افشا کند. اما با کمال تعجب دیدیم که با کمال وقاحت از تجاوز به خواهران مجاهد و شکنجه های وحشیانه زندانیان سیاسی سخن میگوید، بدون اینکه حتی یک ذره ناراحتی در چهره اش مشخص باشد. یادم هست در قسمتی میگفت، اول ما نمی توانستیم شکنجه کنیم. به ما چند تا مرغ دادند تا بتوانیم روی آنها امتحان کنیم. سرشان و بدنشان را با چاقو ببریم تا کم کم عادت کنیم. بعد به ما گفتند که فرمان امام خمینی است. زندانیان سیاسی منافقانی هستند که به خدا و پیامبر پشت کرده اند و به اسلام ضربه می زدند. میگفت، ما هنگام شکنجه در همان محل به نماز می ایستادیم و خالصانه قرآن می خواندیم و به این شکل می توانستیم این شکنجه ها را انجام دهیم. وقتی شروع کرد از تجاوز به زنان زندانی سخن گفتن، سالن بهم ریخت. همه برآشفته شده بودند. چیزی نمانده بود که سر این پاسدار جنایتکار بریزند. اما مسعود رجوی بلند شد و گفت: " من او را عفو کرده و بخشیده ام!" بچه ها بسیار عصبانی بودند. آن شب وقتی از نشست برگشتیم، همه آشفته بودیم. من قلم به دست گرفتم و برای مسعود نوشتم: این جمله آن بخوبی یادم هست: " به چه جراتی، پاسداری را که به خواهران ما تجاوز کرده. بچه های ما را سوزانده و شکنجه کرده را عفو میکنی؟ من به شخصه نه تنها نمی بخشم. بلکه خواهان محاکمه او هستم." بعدها فهمیدم که بسیاری از بچه ها چنین نامه های تندی به مسعود نوشته بودند. برای همین چیزی نگذشت که از این پاسدار دیگر خبری نشد و او را با دست و دلبازی به خرج مجاهدین - تا جایی که یادم می آید - به سوئد فرستادند و در این رابطه از رحمت رهبری برایمان گفتند که حتی شکنجه گران را میتواند عیسی وار ببخشد! چندی بعد کتاب اعترافات او بنام " اعترافات تکان دهنده یکی از مسئولین سپاه پاسداران " از مجموعه انتشارات مجاهدین منتشر شد.
من امروز در مسیر تنظیم خاطراتم، وقتی به چنین مواردی برمیخورم تازه به عمق فاجعه پی میبرم و می فهمم که بله ! مسعود رجوی چنین جنایتکارانی را با ژست پیامبر مآبانه عفو کرده تا امروز بتواند برای منتقدین و جدا شدگان تشکیلاتی اش اینگونه بی پروا پرونده سازی کند و آنها را به رژیم بچسباند. در ایران نیز خامنه ای سعید طوسی ها را عفو میکند و مخالفین خود را به اشد مجازات محکوم میکند. براستی، چرا باید جنایتکاری که اعترافات خودش نیز توسط مجاهدین کتاب شده. امروز در سوئد به یاری مجاهدین، از محاکمه گریخته باشد؟ چرا مسعود رجوی اين شکنجه گر را به جوامع بين المللى تحویل نداد و بر مبنای اعترافات او، از رژيم جمهوری اسلامی شکایت نکرد.
چگونه است که در برابر انبوه جنایتکاران رژیم که در خارج کشور هستند تا کنون اقدامی سازمان یافته از طرف مجاهدین برای دستگیری و محاکمه شان ندیده ایم؟ اما در عمل بزرگترین هم و غمشان جدا شدگان و منتقدین می باشد. این تناقض آشکار را چگونه باید تعریف کرد؟
کاش دوستانی که در سوئد هستند، میتوانستند با توجه به اینکه نام، عکس و کتاب اعترافات این دژخیم شکنجه گر موجود است. او را به دست قانون بسپارند.
براستی امروز باید پرسید: چند نفر دیگر از این پاسداران و شکنجه گران بنا به منافع تشکیلاتی مجاهدین همچنان در میان آنها زندگی میکنند؟ نمونه سه نفر بمب گذار دستیار دیپلمات تروریست اسدی که یازده سال در میان مجاهدین رخنه کرده و با خیال راحت به تمام قرارگاه های مجاهدین رفت و آمد می کردند و در شرایطی که خانواده ها از دیدن عزیزانشان محرومند آنها حتی به قرارگاه مجاهدین در آلبانی سفر میکردند. امیدوارم مجاهدین ویدئوی حضور این تروریست هوادارها، که حتما به لقب " اشرفی " هم آذین شده اند را منتشر کنند تا همانطور که عکس های آنها با مهدی ابریشمچی را دیدیم، چشممان به دیدار این تروریست ها با مریم رجوی هم روشن شود.
آقای مسعود رجوی اگر نیک نظر کنید خواهید دید، این سرنوشتی است که شما برای سازمان مجاهدین رقم زده اید:
چون نیک نظر کرد پر خویش دران دید
گفتا زچه نالیم که از ماست که بر ماست
عاطفه اقبال – 25 فوریه 2021
- رزمندگان پیوسته که در رده تشکیلاتی به آنها ار پی می گفتند.
- تعدادی از این سربازان پیوسته که آگاهانه رژیم را ترک و برای مبارزه به مجاهدین پیوسته بودند. بچه های بسیار خوبی بودند که بسیار جانفشانی کردند. تعدادی بعدها جدا شدند و تعدادی هنوز با مجاهدین مانده اند. تعداد زیادی از این سربازان نیز بعد از حمله آمریکا به عراق در میان جدا شدگان 800 نفری بودند که توسط صلیب سرخ به ایران برگردانده شدند.
- در رابطه با پاسدار سرمست تابنده از قرار در ابتدا هویت خود را بعنوان شکنجه گر رژیم از مجاهدین مخفی کرده بود و فقط گفته بود که جزو اطلاعات رژیم است. بعدها فهمیدیم که جناب شکنجه گر هم بوده است.
- مجاهدین در منبعی نوشته اند که او به ایران بازگشت. این حرف نمیتواند درست باشد برای اینکه با کتابی که از اطلاعات او با نام و عکس او منتشر شد. او نمیتواند به ایران بازگشته باشد. احتمالا با نام مستعار در سوئد یا کشور دیگری اقامت دارد.
داستانسرایی رجوی بی شرف دروغ بوده.
پاسخحذف