۱۳۹۹ بهمن ۱۸, شنبه

در سوگ پدر اروانی عزیزم

در سوگ کسی هستم که انسان بود و انسان ماند. از آن نسل سرشار از صداقت قدیمی که اسیر شعارها نمی شدند و وفادار به عهدهای دیرینه خود در دفاع از حقیقت به هر بهایی که باشد. می ماندند. در سوگ کسی که از نسل صداقت و راستی بود. کسی که در یادها خواهد ماند. در سوگ انسانی که یار بود. پدر بود. بزرگ بود و زندگیش سرشار از ایستادگی در برابر بی عدالتی. در سوگ کسی که شرافت و انسانیتش را به هیچ کس نفروخت.
پدر اروانی را میگویم. پدری که دیروز وقتی خبر سر بر خاک گذاشتنش را شنیدم، قلبم مچاله شد. پدر از پشتیبانان بزرگ ما در کمپین برای انتقال ساکنان لیبرتی بود. با شنیدن صدایش دلگرم میشدم. با پشتیبانی های جانانه اش از کمپین جان می گرفتم. چه بسیار خانواده ها که با او در تماس بودند و دردهایشان از بی خبری فرزندانشان را به او میگفتند. هم او بود که در روزها و شبهایی که مجاهدین سنگ تهمت را بی امان بر ما فرود می آوردند، قاطعانه در دفاع پشت ما ایستاد و به مجاهدین پشت کرد و بهانه ی سنگینی هم پرداخت.
پدر اروانی از دوستان دوران جوانی محمد حنیف نژاد بینانگذار سازمان مجاهدین بود. با تمام وجود در آن سالها به جنبش مجاهدین و دوستش محمد حنیف کمک کرده بود. خودش میگفت: "من با دار و ندار و خانواده ام به حمایت از آنها برخاستم." تمامی ثروتش را به پای مجاهدین ریخته بود و مشروعیت مردمیش را پشت آنها آورده بود. وقتی در مراسم مجاهدین شرکت می کرد، او و خانواده اش را در کنار مریم رجوی می نشاندند و چنان به او عزت و احترام میکردند تا اطرافیان ببینند که پدر اروانی از آنها حمایت میکند. پدر اما اهل ریاکاری و چاپلوسی نبود. یادم می آید بعد از هفده ژوئن و دستگیری مریم رجوی و بسیاری دیگر از مجاهدین. او به همراه پدر و مادرهای دیگر از جمله پدر و مادر من در گرمای آن روزها مرتبا مقابل درب مقر مجاهدین در حومه شمالی پاریس قدم میزد.
در سال ۲۰۱۰ وقتی من به همراه خواهرم عفت و همسر خواهرم علی که با مجاهدین بصورت فعال همکاری میکردند به اعتراض، مجاهدین را ترک کردیم. پدر بسیار برآشفته شده بود. خودش تعریف میکرد که مریم رجوی را در یکی از مراسم ها دیدم و به او اعتراض کردم. میگفت هر وقت مسئولین سازمان را می دیدم از آنها در مورد شما می پرسیدم ولی جوابی نمی شنیدم. در این مدت با وجود اینکه مجاهدین به تمام اعضا و هوادارانشان گفته بودند تا با ما قطع رابطه کنند، پدر مرتبا با علی همسر خواهرم که شماره تلفنش را از قبل داشت، تماس میگرفت و از ما پشتیبانی میکرد. او شجاعانه از بیان این پشتیبانی به مجاهدین هراسی نداشت. رابطه اش برای همین با مجاهدین دیگر به شکل سابق نبود. بعد از اینکه من کمپین انتقال ساکنان لیبرتی را در فوریه ۲۰۱۳ تشکیل دادم بلافاصله با تماس با ما حمایت خودش را اعلام کرد. بعد از آن هر روز صبح با علی تماس می گرفت و اخبار را دنبال میکرد. بسیاری از خانواده های ساکنان اشرف و لیبرتی با او تماس مستمر داشتند. پدر اخبار زیادی در رابطه با انتقال و اسامی منتقل شدگان که از طریق رابطه هایش بدست می آورد را با کمپین در میان میگذاشت.
بعد از چند ماه از تشکیل کمپین، دو عضو شورای مجاهدین آقایان روحانی و قصیم نیز جدا شدند. پدر از این جدایی بشدت استقبال کرد و خود او نیز بعد از مدتی دیگر پایش را به مراسم های مجاهدین نگذاشت. میگفت، مجاهدین با من مرتبا از همه راه های ممکن تماس میگیرند و نفراتشان را به خانه مان می فرستند ولی من دیگر هیچ اعتمادی به آنها ندارم. آنها از اعتماد ما سوء استفاده کردند. میگفت، نفر فرستاده اند با یک پرونده که شما را نزد من خراب کنند. به آنها گفتم، این کاغذ پاره ها را جمع کنید. من این خانواده را خوب می شناسم. پدر بشدت از تهمت هایی که به ما و کمپین می زدند، آزرده میشد و دل نگران ما بود. در گفتگوی تلفنی که با او داشتم از نگرانی اش سخن گفت و اینکه چگونه از ایران تمام زندگیش را به راه مجاهدین داده. میگفت، مجاهدین به اعتماد ما خیانت کردند. او در روزهایی که مجاهدین می خواستند با باران تهمت نام ما را خراب کنند در دفاع از حق و حقیقت مثل یک کوه پشت ما ایستاد و به مجاهدین پشت کرد.
از تهمت هایی که به اسماعیل یغمایی می زدند، بسیار ناراحت میشد و از اینکه نگذاشته اند امیر پسر اسماعیل مادرش را ببیند عصبانی بود. میگفت مجاهدین خانواده ها را در حسرت دیدار عزیزانشان گذاشته اند. دختر خودش فهیمه را تا لحظه مرگ نتوانست ببیند و فقط چند بار با پیگیری مستمر توانست با او تلفنی صحبت کند.
امروز البته مجاهدین به هر دری خواهند زد که بتوانند عکسهای پدر را در مراسمهای خود در کنار مریم رجوی منتشر کنند و بگویند پدر با ما بود! اما خوشا به حال پدر که قبل از پرواز کردن مرزهایش را قاطعانه هم با رژیم جمهوری اسلامی و هم با مجاهدین مشخص کرد. و هیچ امکانی برای اینکه هیچ کدام بتوانند از نام عزیزش استفاده کنند، نگذاشت.
چند هفته قبل از رفتن به بیمارستان با او حرف زدم. بیحال و خسته و مریض بود. با صدای خسته برایم آرزوی موفقیت کرد و سفارش کرد که مواظب خودم باشم. این آخرین تماس بود. وقتی شنیدم پدر در بیمارستان است. بشدت بهم ریختم . بستن مرزها امکان حضورم را در بالای سر پدر در آخرین لحظات نداد. دلم می خواست آنجا بودم سرش را در آغوش میگرفتم و می بوسیدم و بخاطر این همه بزرگواری و انسان بودن از او تشکر میکردم. از اینکه ما را در لحظاتی بغایت سخت تنها نگذاشت.
پدر دیروز رفت. تمام شد. اینهمه درد و انتظار تمام شد. اما آنچه از او بجا ماند. نامی است به بلندای کوههای سهند و سبلان در آذربایجان . نامی که هرگز از یاد نخواهیم برد. پدر اروانی عزیزم سلام ما را به پدر و مادرهایمان برسان. مادر اروانی نازنینم با تمام قلبم با شما و خانواده ی شریفتان همدردی می کنم.
عاطفه اقبال -6 فوریه 2021
- این عکس را خودم از او در یکی از مراسم ها گرفته ام

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر