۱۳۹۹ شهریور ۱, شنبه

بیاد محمودم، آنکه جانم بود!

امروز اول شهریور است. سحرگاه محمودم را در زندان اوین در حالی که سخت شکنجه شده است. روی برانکارد برای تیرباران برده اند. پیکر پاک محمود اینک بر زمین افتاده است. شب گذشته در اولین و آخرین تماس تلفنی به مادرش گفته: "به عاطفه بگوئید که هیچ نگفتم. هیچ! بگوئید که دوستش دارم...." من اما، در آن لحظه در زندان قزل حصار هستم. امشب همه در هال زندان، روبروی تلویزیون نشسته اند تا اسامی اعدام شدگان را مثل هر شب بشنوند. من در سلول دوازده بالای تخت دوم نشسته ام و برنامه های سلول را تنظیم می کنم. لحظه ای بعد که به هال می آیم ، نگاه ها شکل دیگری است. بچه های سلول نمی توانند به چشمانم نگاه کنند. در چشمان بعضی نم اشک را می بینم اما هیچ کس هیچ نمی گوید. نمی توانند بگویند. داستان عشق من و محمود را همه شان می دانند. نمی خواهند رویاهایم برای در آغوش کشیدنش فرو بریزد. درست یکسال قبل در دو مرداد ۵۹ ازدواج کرده بودیم. خیلی ساده و بی تشریفات. شش ماه بعد از آن در بهمن ۵۹ من دستگیر شده بودم. حاصل عشق ما یک زندگی شش ماهه سرشار از روزهای پر از التهاب بود. . با جنایت بر یک زندگی و یک عشق نقطه پایان نهادند. تمام شد. بعد از آن حسرت آغوش و بوسه ی محمود بر دلم ماند. از آن همه خاطره فقط همین یک عکس برایم مانده است.

عاطفه اقبال - اول شهریور ۹۹



۱ نظر:

  1. عاطفه عزیز ! امشب که اتفاقی وبلاگ تو را دیدم، قلبم سخت بدرد آمد ! یاد محمود عزیز افتادم با آنهمه انسانیت و بزرگواری ! شنیده بودم که دژخیمان نتوانسته بودند کلامی از زبانش بیرون کشند و او را تاسرحد مرگ شکنجه کرده بودند! من تو پاریس با او آشنا شده بودم(سال1974). هرچند اومجاهد بود و من مارکسیست، اما از هیچ کمکی دریغ نداشت! اتاق زیر شیروانیش را در اختیار ما گذاشته بود و شبها پیش دوستهاش میخوابید! وقتی در ایران خبر دستگیری و شکنجه و اعدامش را شنیدم، وچگونگی لو دادنش را، غمی سنگین برقلبم آوار شد! هرچند درآن دوره سیاه ، هرکدام از ما میتوانست قربانی جلاد باشیم! امروز که بعد ازچهل سال راجع به محمود مینویسم، هنوز چهره مهربان و نگاه نافذ اواز خاطرم نرفته است : هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق / ثبت است بر جریده عالم دوام ما !
    سوم فوریه 2012 رضاپایا - آلمان

    پاسخحذف