۱۳۹۹ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

پیر شدن پدر من و موسوی

امروز خاطرات عصمت طالبی از کشتار سال شصت و هفت را گوش میکردم. همسر و برادر خانم طالبی که وابسته به سازمانهای مارکسیستی بودند در کشتار سال شصت و هفت در زندانها اعدام شدند. او شرح میدهد که در پی قطع شدن ناگهانی ملاقاتها و درز کردن خبر اعدامها به بیرون زندان. با مادر خودش و حدود پانزده نفر دیگر از مادرهای زندانیان سیاسی به تمام مراکز دولتی مراجعه میکنند تا خبری از عزیزانشان بیابند. به مجلس سنا، دفتر رفسنجانی و به دفتر نخست وزیر وقت موسوی میروند و خواستار پیگیری می شوند. از دفتر موسوی آنها را بیرون میکنند و میگویند ما حق نداریم شما را راه بدهیم. با پافشاری مادرها ناچارا میگویند نامه بنویسید تا پاسخ دهیم. حتی آنها را به درون نخست وزیری راه نمی دهند. آنها در خیابان می نشینند و نامه می نویسند. با این مضمون که ما خانواده های زندانیان سیاسی هستیم. قطع ملاقات شدیم. یک عده اعدام شدند. کاری کنید که جلوی اعدامها گرفته بشه. کسی که نامه را از آنها میگیرد و میخواند به آنها پاسخ میدهد: "با بچه های چپ کاری ندارند فقط مجاهدا را اعدام کردند." با همین بیشرمی این نماینده موسوی اقرار میکند که از اعدام ها خبر دارند و چون مجاهدها را می کُشند پس مهم نیست!
این گزارش از صبح مرا بهم ریخته است. یاد آن روزهای داغ که عزیزانمان و بی شمار دوستان و یارانمان را بخون کشیدند. علیرضا صمدی پسر دایی - مریم گلزاده غفوری (همسر علیرضا)- حسن رحیمی پسر خاله - حسن محبوبی پسر عموی همسرم و ...
در آن تابستان خون، دهها هزار خانواده سوگوار و سیاهپوش شدند. در بیدادگاه هایی غیرعلنی زندانیانی که همه حکم زندان داشتند را تیرباران کردند.
امروز موضع گیری یک خبرنگار اصلاح طلب #ویدا_ربانی را دیدم که در دفاع از موسوی نوشته این گزارش واقعیت ندارد! او عکس موسوی را در صفحه اش گذاشته با این حسرت که " موسوی پیر شده" گویا پدرها و مادرهای ما در این درد و غمی که این حکومت بر دوشهایشان گذاشت پیر نشدند!بیشرمی تا کجا؟ این خانم نوشته موسوی که به حصر رفت اعتراضات هم تمام شد! او تنها رهبر بود!
این جماعت قیام دی ماه و آبان ماه را نمی بینند. اینهمه زندانیان سیاسی را نمی بینند. تظاهرات های کارگران هفت تپه را نمی بینند. موسوی شان پیر شده و سوگوار شده اند و سوگ اینهمه خانواده را نمی بینند. موسوی رهبر!؟ موسوی حتی حاضر نشد کسانی که به او رای داده بودند را رهبری کند و آنها را در خیابانها رها کرد و مرتبا پیام تظاهرات نکنید، میداد. او وقتی میدید که مردم برخلاف نظر او همچنان در خیابانها هستند آنها را به تظاهرات سکوت دعوت میکرد! ترس او از ریختن پایه های نظام جمهوری اسلامی که خودش از بنیادهای اصلی اش بود چنان بود که تمام تلاشش در جهت خاموش کردن مردم کرد. میدانست جرقه به آتشفشان تبدیل میشود و دیگر نه از او نشان خواهد ماند و نه از دوران طلایی امامش! بله موسوی پیر شده است. مگر قرار بود پیر نشود. در همراهی با جنایت این حکومت پیر شده و هنوز یک کلمه در مورد آن روزهای جنایت نگفته . هنوز یکبار در مورد جنایات آبان ماه نگفته است. فقط در زمان رای دادن به حسن روحانی زبانش باز میشود و به رای دادن تبلیغ میکند. میخواهند با وقاحت تاریخ زنده را که اینهمه شاهد عینی دارند تحریف کنند. نمی بینند که بساط هر دو جناح و موسوی شان با حسرت دوران طلایی امامش بپایان رسیده است.
مردم حرف آخر را زده اند: اصلاح طلب - اصول گرا دیگه تمومه ماجرا
این عکس پدر من است که با شنیدن خبر کشته شدن عارف یکشبه پیر شد و سکته قلبی کرد. چندی بعد با همان بیماریش او را به زندان اوین بردند. او با عمری حسرت بخون نشستن پسر ۲۷ ساله اش در دوران طلایی امام منفور چشم از جهان فرو بست. هرگز درد و رنج پدر و مادرم که جلوی چشمانم در غم عزیزشان ذره ذره آب شدند و در بستر بیماری و درد از دنیا رفتند، را از یاد نخواهم برد. اینهم درد و رنج در اذهان مردم باقی خواهد ماند.
بله جنایتکاران هم پیر میشوند و عاقبت می میرند. اما جنایاتی که انجام داده اند در تاریخ برای همیشه ثبت خواهد شد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر