۱۳۹۸ شهریور ۹, شنبه

دلم از تاریکی ها خسته شده!

فرهاد گفته بود: *"من نمیتوانم زیر سایه نیزه، ترانه عاشقانه بخوانم."  وقتی به این جمله فرهاد برخوردم، چقدر او را بیش از بیش درد آشنا یافتم. مثل من، مثل ما، مایی که هرگز نتوانستیم در زیر بارش گلوله ها از احساسات عاشقانه حرف بزنیم. تجربه این احساسات برای ما آغشته به نگرانی، درد و خون گریستن بود.

گنجشکک اشی مشی- روی بوم ما مشین- بارون میاد خیس میشی- برف میاد گلوله میشی...- کی میگیره: فراش باشی- کی میکشه: قصاب باشی- کی می پزه: آشپز باشی، کی میخوره : حکیم باشی

امروز نیز انبوهی خاطرات بر شانه هایمان سنگینی میکند. فرهاد خوب خوانده بود: "من و تو کم بودیم- گفتنی ها کم نیست، من و تو کم گفتیم." من هر بار که می روم در خاطراتم کنکاش کنم و خاطره ای شاد و یا عاشقانه از آن بیرون بکشم، خون و درد به وجودم می پاشد. این خون و درد الزاما متعلق به خودم نیست، در میان جامعه ای که نتوانستم نسبت به آن بی تفاوت باشم، در این درد غوطه خورده ام، آنچنان که امروز آنرا متعلق به خودم می دانم. آری فرهاد درست فهمیده بود که نمیتوان زیر سایه نیزه - تحت حکومت چکمه و نعلین - ترانه عاشقانه خواند، نوشت، و بی تفاوت بود. فرهاد را می فهمم چون برای من نیز چنان زندگی کردن امکان ندارد. چه زیبا می خواند:

جغد بارون ‌خورده‌ای، تو کوچه فریاد می‌زنه
زیر دیوار بلندی، یه نفر جون می‌کَنه
کی می‌دونه تو دل تاریک شب، چی می‌گذره
دلم از تاریکی‌ها خسته شده

فرهاد خواننده نسل من بود، خاکی و بی ریا. خواننده دردها و فریادهای ما. او نه خود را به قدرت آلود نه به زندگی لوکس و بیدردی بسیاری از هنرمندان آن روزها. امروز روز تولد فرهاد است. زمانی که در پاریس سرش را بر خاک نهاد فقط پنجاه و نه سال داشت.
 بوی تند ماهی دودی، وسط سفره نو
بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ
با اینا زمستونو سر می کنم  یا اینا خستگیمو در می کنم

یکی از آخرین اجراهایش را با هم گوش کنیم یه شب مهتاب، ماه میاد تو خواب، منو می بره، کوچه به کوچه...

عاطفه اقبال - 31 اوت 2019
-
 منبع مصاحبه محمود استاد محمد در مورد فرهاد مهراد
-
باید یاد کرد از سروده های زیبای شهیار قنبری که فرهاد می خواند و آهنگهای اسفندیار منفرد زاده

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر