۱۴۰۰ خرداد ۲۴, دوشنبه

آشنایی ام با وکیل منوچهر مسعودی

سال ۱۳۵۶ سال بسیار پر تنشی بود. تظاهرات کوچک در نقاط مختلف شهرها برگزار میشدکه جرقه آن تظاهرات بزرگ بود. به این شکل که با دوستان در محله های شلوغ مثل بیرون بازار یا مقابل دانشگاه ها قرار می گذاشتیم و هر کدام به تنهایی به محل می رفتیم. ناگهان در ساعت مقرر به هم پیوسته و شعار میدادیم. تا زمانی که گارد خبردار شود و برسد، محل را سریع خالی میکردیم . به آن "عملیات بزن و در رو" می گفتیم. تقریبا کار هر روز ما جرقه زدن این تظاهرات ها بود. معمولا با حمایت وسیع مردم روبرو میشدیم. در فرار از دست ماموران به هر کوچه ای که وارد می شدیم درب خانه ها برایمان باز میشد. گاهی نیز تظاهرات ها به درگیری با مامورانی که خود را به محل رسانده بودند، می انجامید و حاصل آن گاز اشک آور و باطوم های برقی بود که به جانمان می نشست. در چنین شرایطی ماموران هر کس را که در خیابان قیافه اش به روشنفکر و دانشجو می خواند، دستگیر میکردند.
۱۰ دی ماه همان سال رئیس جمهوری آمریکا کارتر به همراه یک هیئت ۴۱۰ نفره به ایران آمد تا حمایتش را از شاه اعلام کند. او در میهمانی شامی که در کاخ نیاوران برگزار شد، برای روحیه دادن به شاه ایران را "جزیره ثبات" توصیف کرد و گفت که شاه محبوب مردم ایران است. این در حالی بود که سراسر ایران در حالت تنش به سر میبرد. در اولین روز ورود کارتر دانشجویان تظاهرات اعتراضی وسیعی بپا کردند. من که آن زمان اکثرا با دوستان دانشجو در خوابگاه های دانشجویی بودم در تظاهرات تهران شرکت داشتم. ماموران گارد با باطوم و گاز اشک آور و ماشین آبپاش به این تظاهرات ها حمله کردند. عده ای در شهرهای مختلف از جمله تهران دستگیر شدند. رژیم تعداد شرکت کنندگان در این تظاهرات را سیصد نفر اعلام کرد. در حالیکه بسیار گسترده تر از این تعداد بود. دانشجویان دستگیر شده، هیچ اقدام مسلحانه ای انجام نداده بودند. این دانشجویان به مدت سه ماه قبل از شروع محاکمه شان در بازداشت ماندند.
۸ فروردین ۱۳۵۷ محاکمه آنها آغاز شد. و بعد از دادگاه گلسرخی این اولین دادگاه علنی بود. من که از طریق روزنامه ها مطلع شده بودم، در صدد برآمدم تا در دادگاه شرکت کنم. جلسات دادگاه را قصدا به تعطیلات عید انداخته بودند که زیاد جلب توجه نکند. دادگاه روز سه شنبه ۸ فروردین آغاز و تا یک هفته ادامه داشت. همان روز اول برای شرکت در جلسات دادگاه به دادگستری شتافتم، اما امکان حضور در دادگاه که در سالنی کوچک برگزار می شد، برای همه میسر نبود. خانواده دستگیرشدگان، وکلا و خبرنگاران سالن را پر کرده بودند. دفاع از این دانشجویان را ۴۲ تن از وکلای کانون وکلا از جمله منوچهر مسعودی، محمد رضا روحانی، هدایت متین دفتری، عبدالکریم لاهیجی و ... داوطلبانه به عهده گرفته بودند. به این ترتیب هر دانشجویی سه وکیل داشت. من روز اول تا پایان نیمه اول جلسه دادرسی پشت درب ماندم. در زمان آنتراکت کوتاهی که داده بودند، دکتر منوچهر مسعودی که یکی از وکلای زندانیان سیاسی بود، از سالن بیرون آمد. بلافاصله سراغ او رفتم و از او خواستم راهی برای شرکت در دادگاه نشانم دهد. به من با خنده نگاهی کرد و گفت: برایت جور میکنم. وقتی برگشت یک اتیکت با عنوان کارآموز وکالت دستش بود، آنرا به لباسم نصب کردم و منوچهر مسعودی مهربانانه مرا با خود به داخل برد. از شادی در پوست نمی گنجیدم. دانشجویان همه در ردیف جلو نشسته بودند. یک بلندگو روی یک سکوی بلند در قسمت راست سالن برای کسانی که برای دفاع خوانده می شدند، قرار داشت. دانشجویان هر کدام یک گلسرخی، یک مهدی رضایی، یک کرامت دانشیان شده بودند. یک چریک به تمام معنا. چنان با شور و شوق با صدای بلند و محکم از خود دفاع میکردند که دادگاه را سکوت فرا میگرفت. صداها رسا و پرطنین در سالن می پیچید: شما وضعیت این مردم را در پایین شهر نمی بینید؟ مردم روستاها از بیکاری و گرسنگی به تهران سرریز شده اند. بروید آقای قاضی، حلبی آباد را ببینید. بروید کارگاه های فرش بافی را ببینید. یکی از دانشجویان حین دفاع بلند شد و به شیوه گلسرخی دستش را بلند کرد و گفت: من برای جانم چانه نمی زنم. دادگاه پر از شور و شوق و غرور بود. جوانانی که آمده بودند نه برای جانشان که برای خلقشان چانه بزنند. گلسرخی ها تکثیر شده بودند. روزنامه ها جریان دادگاه را بصورت فرمایشی و مختصر در صفحات وسط روزنامه منتشر میکردند و از دفاع دانشجویان هیچ ننوشتند و نتیجه نهایی آنرا نیز اعلام نکردند. دانشجویان که شامل سیزده مرد و سه زن بودند با اینکه توسط دادستان برایشان درخواست ۴ سال زندان به اتهام بهم زدن نظم عمومی شده بود. آزاد شدند. در شهرهای دیگر هم به همین منوال بود. نه زندانها گنجایش این همه زندانی را داشت و نه شرایط جامعه آنروزها که انفجاری بود این اجازه را میداد. حکومت میدانست که نباید با در زندان نگه داشتن دانشجویان ریسک کند. در همان روزها اخبار دستگیری ها به همت دانشجویان خارج از کشور در روزنامه های غربی منتشر میشد و مقامات ایران در سفرهای خارجی شان مورد سئوال خبرنگاران قرار میگرفتند. در بحبوحه دادگاه دانشجویان، وزیر خارجه ایران خلعتبری در سفری به اتریش در مقابل سئوال خبرنگاران مجبور شد بگوید: "تظاهرات مسالمت آمیز در ایران آزاد است."
فکر میکنم روز سوم محاکمات بود که مقابل درب سالن دادگاه با پری افشار و خواهرش نسرین دو دانشجوی دانشگاه تهران آشنا شدم. اهل همدان بودند و بسیار خونگرم. پری دانشجوی علوم سیاسی بود. از همان اول بین ما دو تا الفتی آشنا شکل گرفت. منوچهر مسعودی وکیل آقای طالقانی نیز بود. بعد از انقلاب مشاور حقوقی دفتر ریاست جمهوری بنی صدر شد. بعدها او را دستگیر کردند و در ۲۶ مهرماه سال ۶۰ این انسان شجاع و با وجدان را بعد از شکنجه در زندان اوین در سن ۴۱ سالگی اعدام کردند. پری افشار را بهار سال ۶۱ در زندان اوین دیدم، او را نیز بعدها اعدام کردند.
منوچهر مسعودی در آخرین روز دادگاه به سراغم آمد و گفت، عاطفه خانم برایم بسیار جالب است که شما از میان اینهمه که این مدت بیرون ماندند، تنها کسی هستی که برای پشت درب نماندن اقدام کردی. دلم میخواهد امروز بود و به او می گفتم، منوچهر نازنین بعد از آن روز نیز سعی کردم هرگز پشت درب های بسته نمانم و نماندم اما بهایی سنگین برای بازگشودن این درب ها پرداختم.
و من هنوز هستم و می نویسم یادهایی را که با گذشت اینهمه سال هنوز روح و روانم می نوازند.
عاطفه اقبال – 14 ژوئن 2021

- - شهادت می دهم هیچ آخوندی در تظاهرات های آنروزها نه تنها شرکت نداشت بلکه ما را هم از آن باز می داشتند. غالب آخوندها در آن روزها مدح و ثنای شاه و دربار را می گفتند.



۳ نظر:

  1. منوچهر پدربزرگ من بود. من هرگز او را ملاقات نکردم ، بنابراین از شما برای نوشتن این مطلب متشکرم.

    پاسخحذف
  2. درود بر شما. قدردان شما بانوی محترم هستم، که از عزیزمان نوشتید و باعث شدید به یاد بیاورند هر آنچه را که از یاد برده اند. البته خیلی جفا در حق زینت جان (همسر محترم دکتر) کردند، همچنین به دختران ماه روی ایشان. یادشان در ذهنها و قلبها و دیدگان جاوید باد.

    پاسخحذف
  3. منوچهر مسعودی در دانشکده حقوق دانشگاه تهران همکلاس ما بود جوانی آرام و سر بزیر بود در ۴ سال دوران تحصیل هیچوقت با او هم صحبت نبودیم ولی میدانستم‌ مصدقی است بعد ها‌برای کار اموزی وکالت باسرپرستی مرحوم آقای کشاورز صدر او هم آنجا کاراموز بود
    مدت کوتاهی بعد از آن من از ایران برای ادامه تحصیل به اروپا رفتم بعد ها که برگشتم به آن دفتر حقوقی نرفتم در اینترنت خواندم که او‌اعدام‌شده جای تاسف است که فرزندان راستین آن مرز ‌بوم در هر رژیمی از دست میروند به
    همسر و دختران نازنین او تسلیت میگویم

    پاسخحذف