۱۴۰۰ مرداد ۲۸, پنجشنبه

عاشورای من

عاشورای من روزی است که خبر کشته شدن عارف برادرم و محمود همسرم را با هم در آن شب سیاه پاییزی در طبقه سوم تخت زندان قزل حصار شنیدم و حتی گریه نکردم که حسرت یک قطره اشک را بر دل دژخیمان بگذارم. عاشورای من آن روزی است که نطفه کوچولویی که در حال بارور شدن در وجودم بود، زیر لگد برادران! پاسدار بخون کشیده شد و من بعد از آن در نی نی چشمان محمودم چهره لرزان کودکی را می دیدم که از من می پرسید چرا از او محافظت نکردم! عاشورای من اندوه سیاه مادر و پدرم در درد کُشنده کشته شدن فرزند بود که عاقبت زندگی هر دو را به نابودی کشاند.دردی جاری که به جان تک تک ما نشاندند. حسین و زینب و علی اصغر من اینها هستند و بیشمار حلقوم بریده شده در توحش داعشی حاکم بر این جهان!
نه! من بر آنچه شما عاشورا نامیده اید، نه می گریم و نه سیاه می پوشم. قیمه های ننگین برآمده از خرافات سیاه سالیان را برای خود نگه دارید. از قصه های 1400 سال پیش سخن نگویید که هنوز داغ عزیزانمان در 43 سال سیاه زیر سایه جمهوری اسلامی قلب هایمان را می گدازد و از پیکرمان بی امان خون جاری است.
آری! من به خدایان و پیامبران و امامان و قیمه پلوهای شما کافرم!

۱ نظر:

  1. از خواندن این نوشته کوتاه در هم ریختم..‌‌ داستان زندگی واقعی هزاران نفر از رفقای ما در کنج زندانهای ج.اسلامی!.درک میکنم چه کشیدی، ما درد مشترکیم.
    آروزی شادی و سلامتی برایت دارم

    پاسخحذف