۱۳۹۸ شهریور ۱۸, دوشنبه

ماهی سیاه کوچولو و یک خاطره!


این خاطره رو به کل از یاد برده بودم. تا اینکه چندی پیش خواهر کوچکترم بیادم انداخت. یکی دو سال قبل از انقلاب کلاسهای مختلفی برای اقشار سنی متفاوت برگزار میکردم. الان هم وقتی به آنزمانها فکر میکنم با خود میگویم اینهمه انرژی و انگیزه را از کجا می آوردم؟ بخصوص سال ۵۷ تقاضا هم زیاد داشتم. مثلا از فلان محله می آمدند که یک کلاس هفت هشت نفره آماده کرده ایم، بیا براشون حرف بزن! منم به مناسبت سنی آنها کتابی برمیداشتم و میرفتم. برای زنهای مسن تر مذهبی در آن محلات جنوب معمولا تفسیر قرآن طالقانی بود. سریع یک آیه در رابطه با مبارزه با ظلم و قیام در برابر آن، بیرون می کشیدم و روی آن از شب قبل کار میکردم و برای جمع به تفسیر می پرداختم. محتوای همه کلاسهایم برخاستن بر علیه ظلم و ستم بود. یکی از روزهای سال ۵۷ بود، جمعی از دوستان خواهر کوچکترم که سال آخر دبستان بود، در خانه ی ما جمع شده بودند که من برایشان حرف بزنم. من هم کتاب ماهی سیاه کوچولو 🐳 را برایشان خواندم. سراپا گوش بودند و با اشتیاق به من نگاه میکردند. وقتی داستان تمام شد. در مورد انگیزه های ماهی سیاه کوچولو و رابطه آن با جامعه خودمان بزبان ساده کمی حرف زدم و در انتها پرسیدم: شما خودتون چه نتیجه ای از این داستان میگیرید؟ یکی از بچه ها دستش را بلند کرد و گفت : نتیجه میگیریم که باید به حرف پدر و مادرمون گوش بدیم وگرنه مثل ماهی سیاه کوچولو بلا سرمون میاد و مرغ ماهی خوار ما رو میخوره! 🤓
راستش یادم نمی آید در برابر پاسخ روشن و واضح او چه عکس العملی نشان دادم. اما خیلی دلم میخواهد بدانم این دختر کوچولوی ژرف اندیش آنزمان، اینک کجاست و چه میکند؟
عاطفه اقبال - 9 سپتامبر 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر