بهار سال ۶۰ مرا از زندان قصر به بیمارستان شهربانی تهران منتقل کردند. ضربه ای که در اوین به سرم زده بودند، باعث تشنج و بیهوش شدنهای مکررم میشد. در بیمارستان شهربانی از طرف پرسنل بشدت مورد حمایت قرار گرفتم. هر کدام از انترن ها، پرستارها و ماموران شهربانی سعی می کردند به هر شکل که می توانند کمکم کنند. حتی نقشه فرارم از بیمارستان را کشیده بودند. آنچه در بیمارستان شهربانی گذشت نیاز به مطلبی جداگانه دارد. اما آنچه که امروز میخواهم به آن اشاره کنم، مورد دیگری است. چند روز پیش خبر از دنیا رفتن خانم اعظم طالقانی را شنیدم. اعظم طالقانی سالهای اول انقلاب، نماینده مجلس بود. زمانی که من در بیمارستان بودم. برادر بزرگترم با او تماس گرفته و در رابطه با وضعیت من خواستار پیگیری شده بود. یکروز یکی از پرستارهای بخش به سراغم آمد و گفت که مرا پای تلفن میخواهند. وقتی گوشی را گرفتم. خانمی از آنطرف خودش را " اعظم طالقانی " معرفی کرد و از من خواست آنچه بر سرم در اوین آورده بودند را تعریف کنم. به او آنچه که در مدت چندین ماه بر ما در اوین گذشته بود و بطور خاص ضربه به سرم و آزار و کتک های فراوان در سلولها را شرح دادم. در حالیکه با ناراحتی آنها را می شنید، گفت: سعی میکنم پیگیری کنم. فکر نمیکنم که در شرایط وحشتناکی که از تابستان شصت شروع شد، او توانسته باشد این موضوع را پیگیری کند. مرا مدت کوتاهی بعد از این تماس با عجله از بیمارستان به زندان منتقل کردند و اوضاع کاملا تغییر کرد. اما آنچه در مورد اعظم طالقانی برای من جای تاکید دارد این است که در آن هیاهوی تصاحب قدرت از ندرت کسانی بود که به خود زحمت تماس گرفتن با یک زندانی سیاسی را داد. در حالیکه پدر و مادرم سراغ بسیاری دیگر نیز رفته بودند و آنها هیچ اقدامی انجام ندادند. بعدها وقتی خبر اعتراض او در رابطه با قتل زیبا کاظمی را شنیدم، تعجب نکردم. اعظم طالقانی را باید در کادر معترضان داخلی این سیستم بررسی کرد. نباید او را به عنوان سمبل زنان آزادیخواه معرفی کرد. او از کسانی بود که تا به آخر در کادر همین رژیم سعی کرد اصلاحاتی بخصوص در رابطه با زنان انجام دهد. اقدامات او از نظر من محکوم به شکست بود، چون در کادر یک حکومت مذهبی دیکتاتوری با بهترین نیت ها هم نمیشود برای اصلاحات تلاش کرد. چون پایه ها ویران است. اعظم طالقانی کلیت جمهوری اسلامی را قبول داشت، فقط به برخی از قوانین آن اعتراض داشت.
من به حرمت همان تماس تلفنی که با من گرفت و اظهار تاسف از وضعیت من و دیگر زندانیان سیاسی آن زمان کرد. از او بعنوان یک فرد به نیکی یاد میکنم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر