۱۳۹۹ بهمن ۲۱, سه‌شنبه

ناب ترین مهر مادری در آن روز خونین

" اشرف اهل شعر و شعار نبود. بر سر جان خودش با دژخیم چانه نمیزد اما اهل بازی با جان دیگران نبود. نمی خواست با بازی با جان فرزندش از او یک "علی اصغر" روز عاشورا بسازد تا بعدها او را بعنوان فدیه رهبری خاص الخاص بر سر دست بلند کنند. اولویتش بعنوان مادر نجات جان جگرگوشه اش بود. اشرف فراتر از حماسه مقاومتش در برابر دژخیمان زمانی که میدانست بیشک کشته می شود، ناب ترین مهر مادری را در آن روز خونین به نمایش گذاشت."

چهره ای جدید از اشرف ربیعی بدون حجاب بر سر، که توسط پسرش محمد به مناسبت کشته شدن مادرش در نوزده بهمن شصت منتشر شده. چهره ای مصمم و معصوم در آستانه ورود به دانشگاه برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک. هجده سال دارد. ساده و زیبا است. اعتقاد به حجاب ندارد.

محمد که سالها است از مجاهدین جدا شده، همان کودک یکساله ای است که در نوزده بهمن شصت در بغل لاجوردی بالای سر پیکر مادر، ناله های معصومانه اش مردم را به بیزاری از جنایتکاران واداشت.
نوزده بهمن شبی که در زندان قزلحصار پای تلویزیون نشستیم و پیکرهای خونین اشرف و موسی و دیگر یارانمان را دیدیم و خون گریستیم. آن شب که دژخیم لاجوردی کودک یکساله اشرف را در بازار شام جمهوری اسلامی به نمایش گذاشته بود که بگوید، بله! زدیم، کشتیم و کودکانشان را هم به اسارت گرفتیم. و کودک آشفته و جان بدر برده از میان آنهمه آتش و خون، گاه ناله می کرد. آری! اشرف جانش را سپر کودک یکساله اش کرد. او را در وان حمام گذاشته و درب را قفل کرد تا به او آسیبی نرسد. محمد خوب این حقیقت را دریافته و نوشته است که مادرش با تمام احساسات مادرانه اش نمیخواست از او یک " شهید" بسازد بلکه میخواست که او زنده بماند و زندگی کند. بله! اشرف اهل شعر و شعار نبود. بر سر جان خودش با دژخیم چانه نمیزد اما اهل بازی با جان دیگران نبود. نمی خواست با بازی با جان فرزندش از او یک "علی اصغر" روز عاشورا بسازد تا بعدها او را بعنوان فدیه رهبری خاص الخاص بر سر دست بلند کنند. اولویتش بعنوان مادر نجات جان جگرگوشه اش بود. اشرف فراتر از حماسه مقاومتش در برابر دژخیمان زمانی که میدانست بیشک کشته می شود، ناب ترین مهر مادری را در آن روز خونین به نمایش گذاشت، او مادر بودن خود را فدای هیچ مصلاحت سیاسی و ایدئولوژیکی نکرد. مادرانه فکر کرد. یاد می آید روزی مسعود در یکی از سخنرانی هایش گفته بود، "وقتی محمد - مصطفی - بدنیا آمد به بیمارستان رفتم. اشرف بچه را در آغوش داشت. از او پرسیدم: آیا حاضری فرزندت را نیز فدا کنی؟ اشرف یک لحظه به من نگریست و بچه را به من داد و گفت: من که از مادران عاشورا کمتر نیستم! " من اماُ وقتی به عملکرد اشرف در روز نوزده بهمن که بعدها مسعود آنرا "عاشورای مجاهدین" نامید، مینگرم، می بینم که اشرف در آنروز خود واقعی اش را به نمایش گذاشته و اتفاقا هرگز به فدای بیهوده و سربریدن فرزند رضا نداده است. اما اینرا نمی فهمم که چگونه یک پدر توانسته درست در لحظه بدنیا آمدن فرزندش که یکی از زیباترین لحظه های زندگی است، از مادر او چنین سئوالی را بپرسد؟ این علاقه به سر بریدن ابراهیم وار فرزند که بعدها بارها در انقلاب ایدئولوژیک مطرح شد ریشه در کجا دارد؟ شقاوت مادر و پدرانی که امروز در مجاهدین فرزندان و پدران و مادران خود را رها کرده و سراغی از آنها نمیگیرند ریشه اش در حماسه اشرف نیست. اشرف در زیر آتش و خون از فرزندش حفاظت کرد. اینها در شرایطی که در آلبانی وقتشان بجای مبارزه به نشست های بیهوده می گذرد، به فرزندان و پدر و مادران خود بعنوان بخشی از همین مردم پشت کرده اند. سمبل ایدئولوژیک آنها اشرف نیست. مادرانی که حاضر شدند فرزندانشان را بدون هیچ تضمینی رها کنند. یا مادرانی که حتی حاضر نشدند فرزند و نوه خود را بعد از سالها ببینند زیر دست چنین رهبری آموزش دیده اند. وگرنه اشرفی که بعنوان سمبل آزادگی، نام و عکسش آذین قرارگاه بزرگ مجاهدین در عراق بود با عملکردش نشان داد که هرگز چنین "بی احساسی" را باور ندارد. این " بی احساسی " متعلق به خمینی بود. بی احساسی که مادران و پدران تشکیلاتی را وادار میکند به فرزندانشان و پدران و مادرانشان که باید عزیزترین هایشان باشند، بخاطر ثابت کردن عشق خود به رهبری پشت کنند. اشرف چنین نکرد. بر او هزاران درود.
امروز به سخنان مسعود در اولین ساگرد اشرف و موسی در سال ۶۱ گوش می کردم. مسعود می گفت: "بزرگترین "خیانت" بقول محمد حنیف، خیانت به امید و اعتماد یک خلقه. حتی به یک فرد. هیچ کدوم ما انقدر آزرده نخواهیم شد، مگر اینکه به عمق اعتماد ما خیانت کنند... ضربات روانی و پسیکوژیک، ضربات ساده ای نیستند. وقتی به امید و اعتماد کسی خیانت شد. به این سادگی که دیگه اعتماد نمیکنه... اگر شما نفس قدرت را می خواستید که خود خمینی بود. "
متاسفم که امروز مجاهدین نیز با خیانت به اعتماد و امید مردم بخصوص نزدیکترین نیروهای خودشان و در ورای حماسه اشرف و موسی دیگر نه به "انسان" که به نفس "قدرت" فکر میکنند. بله اعتمادی که از دست رفت دیگر به سادگی بدست نخواهد آمد.

عاطفه اقبال - 9 فوریه 2021

لینک و نظرها در فیسبوک

مادرم اشرف ربیعی

امروز روز نوزده بهمن است و من به مادرم "اشرف" فکر میکنم. او که در نبردی نابرابر ولی حماسی با انبوه پاسداران خمینی روبرو شد. با دلاوری جنگید و جانش را فدای آرمان عدالت و برابری کرد. آرمان مادرم ساختن جهانی بهتر برای همه انسانها بود. جهانی که در آن از ستم و بی عدالتی و جنایت اثری نباشد. من از آن روزی که از زمین و آسمان، خون و آتش می بارید، هیچ خاطره ای ندارم. روز نوزده بهمن شصت، من نوزادی یکساله بیش نبودم. نوزادی که مادرم برای نجات جانم، مرا در وان حمام خانه گذاشت تا زنده بمانم. او میدانست که از این نبرد جان سالم بدر نخواهد برد.
گاه که در خلوتم به مادرم می اندیشم، هیچ خاطره ای از او در یادهایم نمی یابم. اما هر سال روز نوزده بهمن احساس خاصی دارم. برای من "اشرف" فراتر از هر توصیفی، مادرم می باشد. مادری که تا آخرین لحظه تلاش کرد از جان فرزندش حفاظت کند و نگذارد به او آسیبی برسد. برایم بسیار با ارزش است که او به هیچوجه نخواست با بخطر انداختن بیهوده جان کودکش، از من یک " شهید " بسازد. او میخواست که من زنده بمانم و زندگی کنم. و من میدانم که زنده ماندنم را به او مدیونم. یاد مادرم اشرف، قلب مرا می فشارد. اما میدانم که یاد او تا جاودان در من و با من زنده خواهد ماند. محمد رجوی- روز نوزده بهمن ۹۹

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر