برخی از کامنت ها
مثل پرگار همه عمر دویدیم اخر به همان نقطه صفر رسیدیم.
عاطفه جان با این پست یاد پدرم افتادم که همیشه میگفت: زندگی دویدنِ، وقتی بمیریم وقت استراحت و آرامشِ. تندرست بمونی همیشه و پر انرژی
عاطفه جان مهم اين است كه راضي هستي يا نه.
Atefeh Eghbal
راضی که چه عرض کنم! اما میدانم که در زندگیم بیدردی را هرگز دوست نداشته ام !
عاطفه خانوم زندگی دویدن وهرگز نرسیدن است وبس
Atefeh Eghbal
به لحاظ فلسفی زندگی سفر است و مقصدگاه مرگ..... اما! شاید رسیدن دیگری هم باشد!
چرا رسیده این افق دید باز و وسیعی دارین و زود قانع نمی شین بعبارتی روحیه ی پویا و جستجوگری دارید
اکثر ما همین حالت را داریم .کلاغی هستیم که در اخر قصه به خانه نرسیدیم .
Atefeh Eghbal
براستی که در قصه های ما هیچوقت کلاغه به خونش نرسید! اما ما که کلاغ قصه ها نبودیم...
تو تنها نیستی عزیزم
عزیز دلم زندگی برای منم همین بوده....
زندگی یعنی همین برای همه
گاه اوقات باید موقع دویدن کمی ایستاد، به پشت سر نگاه کرد، به مسیری که آمده ایی، نفسی تازه کرد، به مسیری که باید به طرفش بدوی نگاه کرد. گاه اوقات هم شاید خوب است، ادم آهسته راه برود. شاید دیگر لازم نباشد بدود. چرا که وقتی میدوی، از خیلی چیزها سریع رد میشوی. شاید...نمیدانم....شاید.
Atefeh Eghbal
در معنای فلسفی آن درست میگویی مهرنوش جان. اما من هرگز فرصت این ایستادن را نداشته ام با اینکه شدیدا به آن احساس نیاز دارم. دویدن وقتی ناچاری بدوی دیگر یک انتخاب نیست که بتوانی هر زمان که بخواهی بایستی و به پشت سر نگاه بیندازی. همیشه اتفاقات زندگی من از زمانی که خودم را شناخته ام به هم زنجیر شده اند. هر زمان که سعی کرده ام بایستم و نفسی تازه کنم اتفاقی مرا وادار به دویدن کرده است. نمیدانم می توانم احساسم را بیان کنم یا نه؟ اما اینگونه بوده است زندگی من...
Saïd Omidi -سعید عزیز دیگر در میان ما نیست
دلم میخواهد که کسی زندگی را در حالت کلی یعنی جدا از این بلایی که جمهوری اسلامی متعصب مذهبی در طول ۴۰ سال بر سر ما اورد یک بار با استفاده از مفاهیمی که در ادبیات ملل مختلف گفته شده ( البته اگر اهل مطالعه باشید ؟)بیان یا تعریف کنید و یکبار دیگر اینکه که در واقعیت زندگی تک تک دوستان گذشته است یک جمعبندی بدهید ، خلاصه کنید در یک سطر ، در یک پاراگراف ، در یک صفحه یا یک کتاب !! شک ندارم که به جملات پوچ و بیهودگی کنونی نخواهید رسید ، حتما برای شما زندگی ارزش داشته و بخاطرش زحمت کشیده تا به درجات عالی تری برسید، فقط در اینجا نسبت بخودتان کم لطفی میکنید . من در مورد خودم میگویم اگر فرصت بازگشت به ۱۷ سالگی را داشتم همین راه تا هفتاد سالگی ام را می پیمودم منتهی با اشتباهات کمتری من رشد فکری و بلوغ احساسی پیدا کردم و متاسف هستم برای کسانی که فکر میکنند روی درجه صفر در حال درجا زدن هستند و اه و اشک حسرت و پشیمانی سر میدهند ؟!
اری اری زندگی زیباست زندگی اتشگهی دیرند پا بر جاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش زهر کران پیداست
وزنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
Atefeh Eghbal
سعید عزیز، این جملات پوچ و بیهوده نیست. احساسی از فلسفه یک زندگی است. رفتن و نرسیدن. شاید زندگی یک سفر باشد که نهایتش سر بر خاک گذاشتن است. دوست عزیز من، همه نوشته ها را نباید از جنبه منطقی و عقلانی نگاه کرد. گاهی باید یک احساس را بو کشید و به درون برد. شعرهای برخاسته از درون خیام نیشابوری شاید که حاصل این لحظه ها باشد : دنیا دیدی و هر چه دیدی هیچ است
و آن نیز که گفتی و شنیدی هیچ است
سـرتاسـر آفـاق دویـدی هیـچ است
و آن نیز که در خانه خزیدی هیچ است.
Saïd Omidi
عاطفه خانوم گرامی کاش فلسفه میتوانست در فضای مذهبی عرفانی شرقی ما از تعصبات و انحصارطلبی ها راهی برای رشد و پختگی پیدا میکرد و از غافله بی خبران جدا میشد که اینطور نیست و هفده رباعی خیام کمی بیشتر فرصت پروراندن و امکان تفکر و تأمل پیدا میکرد ، از این گذشته فرق است بین فلسفه که بر اساس منطق است و احساس که واکنش موجود انسانی یا حیوانی نسبت به دنیای واقعی و خارج از ذهن است ، بیشتر از این من احساس فلسفی داشتن را متوجه نمیشوم شما یا شاعر هستید یا فیلسوف و یا هر دو و میتوانید مفاهیم فلسفی را در بیت های شاعرانه بیان کنید یا برسانید ، احساس فلسفی داشتن نه نمی فهمم که چه ملغمه ای میخواهید بگویید
Atefeh Eghbal
ملغمه ای که حاصلش همینی است که نوشتم. :) گفتم که همه نوشته ها را نباید با دیدگاه منطق و عقل بررسی کرد.
دویدن هم مثل گذر آب رودخانه ست۔ یکبار اتفاق می افتد۔ تکرار آن اندوخته ای کمی بر اندوخته هاست در موقعیت های متفاوت که آرام آرام کیفیت های نو ایجاد می کند, بی آنکه حس شوند۔
Atefeh Eghbal
بله کیفیت نو ایجاد میشود و دونده همچنان با کیفیت های نو میدود و میدود و میدود.. فراموش نکنیم که معنای زندگی بعضی همین دویدن است و از پا نیفتادن!
یک عده فکر میکنند که بدنیا امده اند تا خوشبخت شوند ، عده دیگری بخش بزرگی از عمر خود را در اوهام و خیالات سپری میکنند ، گروه بزرگترین از مردم اصلا ضرورت پرداختن به ذهنیات را وقت تلف کردن میدانند و چنان به واقعیات و محاسبه سود و ضرر چسبیده اند که به خوراک روحی به فرهنگ ،سینما ،کتاب ،تاتر گردش در طبیعت توجه ندارند ، افراد بسیاری هستند که به گذشته چسبیده اند و گذشته گرا هستند در مقابل گروه های زیادی هستند به اینده و مدرنیزاسیون فکر و توجه کرده و گذشته را گذشته میدانند و...... شما از کدام گروه هستید ؟
Atefeh Eghbal
سعید عزیز، پاسختان را در کامنت قبلی تان دادم. در چنین احساساتی لازم نیست خود را در دایره تفکیک های این چنینی اسیر کنیم. به چنین جملاتی فکر نباید کرد باید احساسشان کرد. مثل یک بو... مثل یک نفس... مثل یک احساس... شرمنده از اینکه در زندگی همیشه دویده ام ، نیستم... این دویدن ناشی از انتخاب های انسانی ام بوده . انتخاب هایی که مرا به ابتذال یک زندگی بیدرد از دیگران نکشانده است.
Saïd Omidi
من هم تشخیص دادم که دوندگی های شما بیهوده نبوده و احساسات شما را به پختگی رسانیده است اما توجه کنید که شما در فیسبوک یعنی یک ویترین عمومی دارید مطلب مینویسید و کسانی که مطالب شما را میخوانند مطابق ذوق و برداشت شما مطلب نوشته شده را درک و فهم نمیکنند بلکه با تفکر و فرهنگ خودشان برداشت میکنند پس اگر احساسات و برداشت های شما خیلی خصوصی باشد و بعدش هم طوری فرموله شده باشد که ایه های یاس از این برداشت شود انهم در شرایطی که مردم ایران خود را در حال غرق شدن میبینند باور کنید یعنی یک نگاه به کسانی که برای شما کامنت گذاشتند بی اندازید جملگی تحت تاثیر شما انها هم بشکلی همراهی بخرج داده و ایه یاس سر دادند از این بابت است که متوجه شدم مسولانه مطلب نمی نویسید نگاه شما بیشتر منفی است تا اینکه شجاعت و مقاومت و اگاهی بر خود را تداعی کند
Atefeh Eghbal
سعید عزیز همیشه که نباید با نگاه دیگران خود را تنظیم کرد. عادت نداشته ام و عادت ندارم با نگاه دیگران تنظیم شوم. احساس یاس هم یک احساس انسانی است که باید گاهی بیان شود. اما این نوشته من اساسا احساس یاس نیست بلکه بیان یک واقعیتی از زندگیم می باشد. زندگی که از آن شرم نداشته و ندارم. اتفاقا خوب است که دوستان احساسات مشترک می یابند. من در بیان آنها احساس یاس نمی بینم بلکه ژرف نگری را احساس میکنم. ممنونم از توجه و دقت شما به مطالبم نازنین
Saïd Omidi
عاطفه گرامی دوست داری احساسات و برداشت های خودت را ژرف بدانی و یا فیلسوفانه تلقی کنی مختاری امیدوارم که اینطور باشد ، اما اگر کمی به گزارشاتی که از ایران از وضع مردم میرسد توجه کرده باشی در اکثر مصاحبه ها مردم مینالند که هر چه میدوند نمی رسند ، دخل و خرجشان نمیخواند که زندگی نمیکنند ولی رنج میبرند ، یکی دو تا هم نیستند مردم و بخصوص جوانان شکست را در همه عرصه ها تجربه کرده اند و اینده ای برای خود متصور نیستند ، این ادم ها ادعایی در ژرف اندیشی و فیلسوفی یا احساس فیلسوفی ندارند ، نمیدانم این دو جمله مشابه را چگونه با هم مقایسه کنم . بهر حال برایت شادمانی و سلامتی ارزو میکنم
Atefeh Eghbal
سعید عزیز، من نوشته های خودم را ژرف ندانستم بلکه ابراز احساسات مشترک دوستان را ژرف نامیدم. گفتم که بیان واقعیت و احساسم می باشد. همانطور که شما هم مفصل احساس خود را در رابطه با آن بیان کردید. الزاما از هر موضوعی همه ما نباید برداشت مشترک داشته باشیم و سعی در اقناع یکدیگر کنیم. اما در رابطه با آن دویدن و این دویدن نقض غرض است، دوست گرامی ! آن دویدن برای معاش بقول عامیانه سگ دو زدن برای یک لقمه نان از زمین تا آسمان با این دویدن فرق میکند. اساسا معنی مشترک ندارند که بتوان با هم مقایسه شان کرد. گفتم که کمی عمیق تر به جملات بنگرید سوء تفاهم برطرف میشود. ممنون از اینکه در این گفتگو شرکت کردید.
Saïd Omidi
عاطفه گرامی کم و بیش منظورت را میفهمم و متوجه هستم بیشتر تأکیدم بر نحوه استفاده از کلمات و مفاهیمی که پشت کلمات خوابیده است که شخص خواننده را میتواند بدرک دقیقتری از نوشته برساند ، که با توجه به حرفه یا تجربه ژورنالیست بودن خودت این انتظار در من خواننده بیشتر میشود که کلمات را درست و در جای خود بکار گرفت که ایجاد سو تفاهم نکند و از اونجایی که بلوغ سیاسی را در پذیرفتن مخالف و نقد و انتقاد میدانی از این نظر بخودم اجازه دادم تا جمله ترا به نقد کشیده و مورد سوال قرار دهم ، زیرا که از نظر مفاهیم علمی شناخت حسی مرحله ابتدایی شناخت عقلانی و شناخت علمی است و خود شامل پروسه ای میشود که با حدس و گمان شروع شده و با فرضیه بدنبال دلایل مستند میگردد و سرانجام به نتیجه گیری میرسد ، اینکه از یک نتیجه گیری در پایان دویدن ها به یک برداشت حسی میرسی مثل بستن اسب پشت گاری است و نه جلوی ان .....
نکته دیگر اینکه فلسفی فکر کردن که البته منظورت هم همین بوده که جمله ات فلسفی است و با سگ دو زدن !! مردم زحمتکش (جای تو بودم از کلمات تحقیر امیز در باره کار یدی و رنج روزانه مردم پرهیز میکردم !) فرق دارد باید نشان بدهی که دستی در فلسفه و منطق داری و قادر به استفاده از کلام و منطق کلام هستی ، بهر حال چنین ادعایی را از مکالمه با تو برداشت کردم ، بغیر از این در مجموع ترا بخاطر احساسات انسانی ات و اینکه زبان حال بی زبانان باشی می ستایم و برایت احترام قایل هستم حتی اگر سگ دو زدن در عالم احساسات فیلسوفانه تو با واقعیت سگ دو زدن مردم عادی و زحمتکش در یک مضمون و در یک راستا نبوده و اصلا ربطی به همدیگر نداشته باشد !!
Atefeh Eghbal
سعید گرامی با تشکر از اینکه در این تبادل نظربا تمام اختلافاتی که در معنای کلمات شاید داشته باشیم، شرکت کردید.
خوشا بحال شما که دویده اید،بسیاری که لمیده اند ،چه سرنوشتی خواهند داشت.
Atefeh Eghbal
سئوال جالبی است،براستی آنها که لمیده اند به کجا رسیده اند؟ آنها که هرگز ندویده اند و این ماراتن زندگی را تجربه نکرده اند! اما نهایت یکی است. خیام خوب میگوید : در کـارگـه کـوزه گـری بــودم دوش
دیـدم دو هزار کـوزه گـویا و خـموش
کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.
Majid Rajabi
پاسخ ساده است ،هم کوزه گرو،کوزه خر وکوزه فروش یک مسیری را دویده اند تا به کوزه رسید ه اند.لمیده ها به چه چیزی می رسند؟
چراكه در پيرامون يك مستطيل دويده ايد، نه حتا يك دايره ! جاى خالىِ عشق
Atefeh Eghbal
بستگی دارد که زندگی از نظر هر کس چه شکلی باشد؟ مستطیل یا دایره یا بی شکل ..... اما در هر حال در زندگیم بی عشق نبوده ام.. مگر بی عشق می توان زندگی کرد!
عاطفه جان نميدونم كدومش بهتره ويا أصلا بايد دنبال بهترى بود ولى من خيلى وقتا حي ميكنم در جا زدم .
Atefeh Eghbal
فائزه جان همینطوره هر کس یک شکلی زندگی کرده و تجربیات خودش را از شیوه زندگیش داره. درجا زدن به نظر من معنی نداره. ما همه به شکلی ماراتن زندگی را تجربه کرده ایم. کمی کمتر یا کمی بیشتر. ماراتن های زندگیت که کمی در جریانش هستم را دست کم نگیر!
كاش رسيدني در كار بود تا بشود اين دويدن ها را توجيه كرد: كه دويدم اما هرگز نرسيدم و يا دويدم اما در مسيري كه به مقصد نمي رسيد و يا...خوشبختانه يا متاسفانه كسي را سراغ نمي توان داشت كه رسيده باشد!
Atefeh Eghbal
شاید رسیدن همان مرگ باشد که انتهای هر زندگی است!
MohammedReza Hadgami
و يا شايد مرگ آغاز ي ديگر است و همچنان اين روند از شكلي به شكلي ديگر مي رود و مي رود و مي رود...
شاید اصلا قرار نبود به جایی برسیم
شاید تصور لزوم وجود مقصدی اشتباه باشد
شاید آن که این کمدی تلخ را نوشته ما را فقط برای دویدن نوشته است
Atefeh Eghbal
شاید! درست میگوئید شاید زندگی همین دویدن بی انتها باشد تا روز مرگ. مرگی که از بعد آنهم هیچ تصور درستی هنوز نداریم. این کمدی الزاما همیشه تلخ هم نیست. دویدن های زندگی گاه زیباست.
فلسفه نوشته مرا در این شعر خیام نیز که دوستی در ابتدا به درستی به ان اشاره کرد میتوان یافت : سرگشته چو پرگار همه عمر دویدیم - آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم!
عاطفه عزيز تنها نيستى
به کجا باید می رسیدی ؟ مقصدت کجا بود ؟
Atefeh Eghbal
شاید مقصدی در کار نیست! شاید همان رفتن مقصود باشد. شاید رسیدن همان مرگ باشد که همه در پایان راه به آن خواهیم رسید.
Mehdi Mehramooz
من از زمانی که اندکی , به گونه ای از تمیز رسیدم
این را فهمیدم که زندانی بی دلیل " رفتن "هستم
این را در یافتم که بازیچه ای بیش نیستم !
Atefeh Eghbal
هر کس بر اساس تجربیاتش به فلسفه زندگی میرسد. راه رفته هر یک از ما با دیگری یکی نیست.
و دردناک اینکه، هنوز هم می دویم، کِی به آرامش و خیالِ راحتی خواهیم رسید،. ؟
Atefeh Eghbal
دویدن تا به آخر ادامه دارد. ایستادن ما در ایستگاه مرگ است.
بانوی گرامی به نظر من مرکز توجه ما راه و روش و منش زندگی بایستی باشد نه خود هدف زیرا وقتی به هدف برسیم دیگر زندگی بی معنا ست، به عبارت دیگر اهداف مهم نیستند بلکه چگونگی سفر ما در این عمر کوتاه مهم است، چه بسیار افرادی که به اهداف والای خود رسیدند و از زندگی درک درستی ندارند و چه اندک انسانهایی که به هیچ هدف بزرگی نرسیدند ولی به زندگی خود و دیگران معنی و زیبایی بخشیدند، موفق و پیروز باشید
Atefeh Eghbal
بله با شما موافقم زندگی یک سفر است. سفری که انتها و آخرین ایستگاهش مرگ است. هستم اگر میروم گر نروم نیستم.
مهمتر از رسیدن همان دویدن است بسوی مقصد
به نظر من زنده بودن و زندگي كردن بار سنگيني است بر دوش انسانها و انسان محكوم به زيستن هست بنابراين هر انساني بتواند تواناييهاي خودش را بيشتر تقويت كند كمتر در اين مسير خسته مي شود و در عين حال لذت هم خواهد برد البته قبول دارم سيستم هاي ضد انساني گاهي اين توان را از انسان سلب مي كند ولي در هر صورت اين يك مبارزه هست با پليديها جنگيدن براي رسيدن به صورت زيباييهاي زندگي
عاطفه عزیز
چشم باز کردم دیدم ب مرز ۷۰ رسیدموچقدر زود گذشت انگاری دیروز بود بچه مدرسه ایبودم ودیروز ۵۷ از جلوی چشمانمرژه می روند
به قول خودت دویده ایم ولی نفهمیدم فلسفه این زندگی را !
تا لحظه آخر خط باید دوید - البته بسوی اندیشه ها ی والا و اهداف صادقا نه و آزادی بخش و بعد افتاد و مرد . درود بر شما
رسیدن زندگی نیست مردنه ، دویدن زندگی یه
عاطفه جان گویا اقبال لاهوتی این شعر را بی منظور نگفته بود .
ساحل افتاده گفت کر چه بسی زیستم
هیچ نه معلوم شد ، اه ، که من کیستم ؟
و تو آن موجی عاطفه جان ، مثل کره زمین که هرچند روزانه به دورخود می چرخد اما در هر چرخشی باز دست از گردش بدور خورشید بر نمی دارد .
چقدر این گفته شما صدق میکند به پست قبلی تان که ارائه فرموده بودید:
چرا " کارخانه زمان"
ساختن انسانهای بزرگ و تاثیر گذار را متوقف کرده؟
وآن اینکه
همیشه دویده و دویده ایم و حتی قادر به این هم نشده ایم که به عقب نگاهی داشته باشیم.. تیکه داران دین و مذهب و سرمایه همین را میخواهند و هدف شان هم برای
پیاده کردن مقاصد ومنافع شان همین که فرمودید..
اگر برده و بنده وقت یابد و به عقب نگاه کند، دیگر کار شان ساخته ومرگ شان است...
این یه حسِ مشترک هست ... منهم همین حس رو دارم
طاقت بیار رفیق !فکر میکنم. تو به خیلی جاها رسیده ای .یادت باشد ما قرار ما بر بلندای میدان ازادی و برابری خواهد بود .
رسیدن شاید که همان رفتن است
منم
ماهمواره بجلو دویده ایم در حالی که می بایستی توانه روبه بالا دویدن را میداشتیم
مهم دويدن است زيرا كه رسيدن انتهاست و نشستن در انتظار گودو.
عوضش دويدن براي سلامتيتون خوبه
زندگی دویدن به سوی مرگه پس زیاد نباید دوید باید از زندگی لذت برد مگر چند بار به این دنیا می اییم
این داستان نسل صادق و بدون ادعای است
الهی که هرگز نرسی ! همه لذت زندگی جستجوگری در امتداد جاده است ! ابتدا و انتها یعنی : چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من ....
رفیقان قدر یکدیگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه
برای همینه که کوله پشتی ت پر از تجربه هایی ست که چراغ راه همه اند....خسته نباشی عاطفه جانم
وقتی برسی مزه دویدن از سرتمی پره.
Atefeh Eghbal
رسیدن همیشه آخر نیست. گاه رسیدن در نیمه راه زندگی هم ممکنه. رسیدن به هدف های میان راه
تنها نیستی
كاش آخرش را نمى نوشتى ، دويدن هنوز ادامه داره ولى آخر خط نمايان است !
Me too
شما هم رسيده اى همين كه از چنگال رژيم رها كردى خودتو همينكه از چنگال رجوى رها كردى خودتو. اينها هر كدام نتايجي س كه هر كسى قادر به رسيدن بهش نيس اما شما رسيدى. پس دستمريزاد دارى عاطفه جان.
Atefeh Eghbal
چقدر زیبا نوشتی کتی نازنین
Katy Najafi
واقعيته، تازه تا اينجا شو من مى دونم مطمئنم در طول زندگى پربارت خيلى بيش از اين رسيده اى به ناشدنى ها و نرسيدنيها براى بقيه و تو با توان بالات دسترسى پيدا كردى. تو يكى از معجزه هايي. قدر خودت را بدان. تابوها شكستى. تابو شكنى كار هركسى نيس.
اصل زندگی همان دویدن هست ورسیدن به چیزی معنای خاصی ندارد.
ولی الان یه دونده دو استقامت شدی .
اصلا ما چیزی بعنوان مقصد نهایی و آرامش نداریم . به هر ( به ظاهر ) مقصدی که میرسیم، مقصدی جدید پیشِ رو ظاهر میشه . از ریزترین موجودات تا عظیم الجثه ترینِ اونها ... مدام در تقابل هستند .
عاطفه جون خسته نباشی عزیزم. زندگی همینه
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر