۱۴۰۲ تیر ۲۸, چهارشنبه

گارسون رستورانی در سن ژرمن

برخورد انسانها برای من مهم است و برای همین به کوچکترین رابطه ها توجه می کنم. یک حرف یا یک ژست میتواند تاثیراتی در زندگی دیگری داشته باشد که ما از آن بی خبریم. اما گاه انسانهایی در زندگی ما قدم می گذارند که با تاثیری که در وجود ما حک میکنند، آنرا یادآور می شوند. حضورشان شاید یک لحظه یا یکساعت باشد اما عطر وجودشان می ماند و هوا را تلطیف میکند. برای من چنین انسانهایی مهم و بسیار عزیز هستند. نمی توانم بی توجه از آنها عبور کنم. به بودنشان و به عطر وجودشان برای زندگی کردن نیاز دارم. اتفاق امروزم یکی از همین برخورد ها است.
شهر سنت ژرمن، شهری قدیمی و بدون هیاهو است که بیشتر فرانسوی نشین است و به پارک بزرگی که قصر لویی 14 آخرین پادشاه فرانسه در آن قرار داشته، معروف میباشد. امروز با دوستانی به دیدن پارک رفتیم و بعد برای ناهار به کافه- رستورانی در مرکز شهر. رستورانی کوچک که دیوارهایش از قدمت آن نشان داشت. میزی در مقابل رستوران که کنار پیاده رو بود را انتخاب کرده و نشستیم. گارسون از راه رسید تا سفارش ها را بگیرد. شش نفر بودیم هر کدام سفارشی دادیم با تغییراتی در غذاهای منوی رستوران. یکی میخواست در سالاد بجای ژامبون، مرغ بگذارند. یکی سس سالادش را عوض میکرد. یکی دیگر بجای سیب زمین کنار غذا سالاد می خواست و ... خلاصه هر کدام سفارشی داشتیم که با منوی اصلی سازگار نبود. من متوجه شدم که گارسون هیچ یادداشتی برنمیدارد و با گشاده رویی در رابطه با هر تغییری می گوید: باشه از آشپز میپرسم. وقتی سفارشات تمام شد. از او پرسیدم، شما همه سفارشات را میتوانید در حافظه نگه دارید و با این همه تغییر اشتباه نکنید؟ با خنده گفت: بله و یکی یکی سفارشات ما را با تغییراتی که خواسته بودیم، تکرار کرد. به او گفتم : واقعا چه حافظه ای، شاپو.
گارسون مردی جا افتاده و بسیار مهربان و خوشرو بود. با وجود اینکه کارش زیاد بود و بنظر می رسید که یک پایش کمی می لنگد همچنان خوشرویی خود را در رابطه با مشتری حفظ میکرد. وقتی غذاها را آورد. یکی از دوستان به او گفت: شما خیلی مهربان هستید. جوابی داد که خود را با آن در حافظه تک تک ما حک کرد، گفت: c’est tellement gratuit cet gentillesse - به مفهوم اینکه " بقدری این مهربانی مجانی است! "
این جمله آنقدر به قلب من نشست که میخواستم در آخر از او بخاطر این مهربانی که او آنرا با بزرگواری مجانی می داند، تشکر کنم و بگویم، آری مجانی است اما همه قابلیت استفاده از آن را ندارند. برای این مهربانی باید احساسات بیکران انسانی در این قلب نهفته باشد.
اندکی بعد، با توجه به اینکه دادن انعام، بخصوص به گارسونی که خوب کار کند رسم معمول اروپا است و گارسونهایی که بخواهند انعام خوب بگیرند سعی میکنند بهتر از مشتری پذیرایی کنند، بخودم گفتم، به او در انتها انعام خوبی خواهم داد. اما پسر جوانی که برای گرفتن صورتحساب آمد، با همه خوشرویی شباهتی به او نداشت و آب سردی روی افکار من ریخت. نگاهم را سراسیمه به همه طرف چرخاندم اما اثری از او نبود. گارسون دوست داشتنی من رفته بود. گویا او فقط آمده بود در هیبت یک گارسون، این مفهوم عمیق را به ما یادآوری کند و برود. او نیازی به انعام من نداشت و نشان داد مهربانی اش تاکتیکی برای گرفتن انعام خوب نبود. او رفته بود و شرم از این اندیشه بر وجودم نشسته بود. آخر چگونه می شد با پول، مهربانی بی شائبه او را پاسخ داد، گرچه قصد من این نبود. شاید اگر بود با گرفتن انعام هم دوستانه تشکر میکرد. اما چه خوب که رفت. چه خوب که مهربانیش را سودجویانه به انعام گره نزد. در زندگی ام همیشه به چنین لحظات عمیقی نیاز داشته و از آن بهره گرفته و بسیار آموخته ام. آن لحظاتی که روزمره ها و حساب و کتاب های ما را بهم می ریزند و تغییرات را رقم می زنند.
چنین برخوردهای عمیقی را با حساب و کتابهای روزمره نمی توان پاسخگو بود. آنها را فقط باید مثل بویی دلنشین در هوا استشمام کرد، به درون برد و با آن زندگی کرد.
عاطفه اقبال – 19 ژوئیه 2022
François Gall L'homme qui lit le journal, sur la Plage de Deauville




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر