۱۴۰۰ شهریور ۱۷, چهارشنبه

عملیات نجات همراه خواهر جان

دیروز عصر در اوج گرمای بعد از ظهر به خانه خواهر جان رسیدم. خانه خواهر جان و همسرجانش جایی است که من غالبا بیرون که بروم، ناگهان ماشینم سر خر را کج می کند و مقابل خانه آنها متوقف میشود. در اطاق نشیمن، تا آمدم خسته از گرما روی صندلی ولو شوم، صدای فریاد عفت در آمد: نشین. تکون نخور! منهم همانطور میان زمین و هوا متوقف شدم. با اشاره خواهر جان به شلوارم متوجه یک پروانه بسیار خوشرنگ و زیبا شدم که به کنار شلوار چسبیده و اگر می نشستم شاید یکی از بالهای ظریفش له می شد. او را آرام در دستم گرفتم و در حالیکه عفت دوربین در دست دنبالم می کرد به حیاط آمدم. پروانه در دستم بود که باز عفت دستور صادر کرد: تکان نخور! اجابت کردم و . تکان نخوردم تا خواهر جان عکس بگیرد. سپس پروانه را روی زمین گذاشتم تا پرواز کند و برود اما او بیحالتر از من روی زمین ولو شده بود. عفت دوربین را کنار گذاشت و گفت: گرما زده شده باید آب بنوشد. دوباره پروانه را گرفتم و به کنار ظرفهای کوچکی که عفت جان و علی همسر جانش در گوشه و کنار باغچه ها برای آب خوردن پرندگان و چرندگان گذاشته اند، رفتم و پروانه را کنار یک ظرف آب رها کردم. عفت که همچنان دنبال من و پروانه می آمد. گفت نه اینطوری نمی شود. ظرف آب را برداشت و کنار پروانه آب ریخت بعد که دید تکان نمیخورد روی او آب پاشید. پروانه هی جا خالی میداد و عفت بدنبالش روان برای آب پاشیدن. بالاخره پروانه پرواز کرد تا نشان دهد والا بخدا حالش خوب شده و دیگه نیازی به خیس کردنش نیست. خواهر جان هم با حالت پیروزی ایستاد و گفت: تو نمیدانی من کلی پرنده رو با همین روش از گرما زدگی نجات داده و زنده کرده ام.
در این وسط که من و خواهر جان مشغول عملیات نجات بودیم. علی همسر جانش هم از آنطرف خانه داد میزد: من نمی فهمم شما دو تا در گوشه حیاط چیکار دارید، می کنید!
عاطفه اقبال – 8 سپتامبر 2021

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر