ناصر حجازی هم رفت و من به روزهایی فکر میکنم که
ناصر دروازه بان تیم ملی ایران با قدی رشید و چهره ای کودکانه و معصوم در
دل جوانان ایرانی خود را جای کرده بود. پوستر عکس های او تزئین کننده
اطاقهای بسیاری از جوانان بود. من نیز در دنیای کودکیم یکی از پوسترهای پا
به توپ او را به دیوار اطاقم زده بودم. وقتی با خانواده بویژه پدر و
برادرانم به تماشای بازی فوتبال می نشستیم. بازی او را تحسین می کردیم. چه
دروازه بان پرقدرتی بود. هنوز سیاسی نشده بودیم که عکس های چه گوارا جایش
را به دیوارهای اطاقمان باز کند.
بعد
از سالهای طولانی رنج و درد و در بدری در غربت وقتی دیدیم که ناصر خان نیز
خودش را به رژیم نفروخته و تختی وار به مردمش می اندیشد، احساس افتخار
کردیم. از اینکه پشیمانمان نکرد که روزی عکسش را در دنیای کودکی روی دیوار
زده و مخفیانه در گوشه ای بوسه ای از چهره اش در روی پوستر ربوده بودیم.
امروز ناصر رفته است. چهارشنبه پیکر بیجانش را بخاک میسپارند و من احساس
میکنم یکی دیگر از خاطرات کودکی ام زیر خاک مدفون میشود. آن خاطراتی که گاه
برای تحمل دنیای نامردمی ها به آن آویزان میشوم. آن خاطراتی که یکی پس از
دیگری دفن میشود و من دلم میخواهد در میان آن مردمی باشم که ناصرها را
مشایعت میکنند و به بهانه مرگ ناصر ، دروازه بان رشید مردم ایران به صدای
بلند در خیابانها فریاد بزنم : مرگ بر جمهوری اسلامی، مرگ بر اصل و فرع
ولایت فقیه . زنده باد آزادی بدون هیچ اما و اگری.
دیروز
خبر مرگ حجازی منتشر شد و بعد شتابزده از ترس تجمع مردم جلوی
بیمارستان تکذیب کردند.اما ناصر همان دیروز از میان ما پر کشیده بود.امروز
صبح که خبر را عاقبت اعلام کردند 5-6 هزار نفر جلوی خانه اش تجمع کردند.
مراسم
تشییع جنازه ناصر حجازی را به حرمت مردی که به رژیم باج نداد و خود را
نفروخت به تظاهرات ضد رژیم جهل و جنایت جمهوری اسلامی تبدیل کنیم و به ناصر
بگوییم که ما نیز خودمان را هرگز نخواهیم فروخت. دلم پر از فریاد است.
عاطفه اقبال - 2 خرداد 90 برابر با 23 می 2011
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر