۱۴۰۱ شهریور ۲۲, سه‌شنبه

در صف فروشگاه

در فروشگاهی بزرگ برای پرداخت پول در صف بودم. مرد جوانی که پشت سر من بود برای برداشتن چند جنس دیگر به داخل فروشگاه بازگشت. وقتی او رفت، متوجه شدم پشت سرش مرد مسنی با عصا در حالیکه دستش را به جعبه ها گرفته، ایستاده است. چهره اش بسیار خسته به نظر میرسید. بلافاصله به او گفتم: آقای عزیز بفرمائید شما بجای من جلو بروید. مرد با شرمندگی دستش را روی سینه گذاشت و گفت : نه متشکرم. رویم را برگرداندم، چند ثانیه دیگر نوبت من بود، اما وجدانم آرام نمیگرفت. باز به سمت او برگشتم و گفتم : مطمئن باشید که مزاحم من نمی شوید. خوشحال میشوم اگر قبول کنید و جلو بروید. اینبار با لبخندی بر لب قبول کرد و در حالیکه من کمکش می کردم جلو آمد. پسر بچه ای که با پدرش پشت سر او ایستاده بود با خوشحالی با دستش به من علامت قدردانی داد و پدرش خندید. خانمی از صف دیگر سرش را با لبخندی برای تشکر تکان داد. در حال جا به جایی بودیم که مرد جوان از راه رسید و تا صحنه را دید با صدای بلند به صندوقدار که یک دختر جوان آفریقایی بود، گفت: "کی اجازه داده این آقا جلو برود؟ من که اجازه ندادم." خانم صف کناری و مردی که پشت سرش بود به او اعتراض کردند. اما او همچنان روی حرفش باقی بود. مرد مسن مردد مانده بود. من جلو رفتم و با گذاشتن دستم پشت پیرمرد برای اینکه به او دلگرمی بدهم، گفتم: آقای عزیز، من از او خواستم جلو بیاید. نیازی به اجازه شما و من نیست، او در این صف مقدم به همه ما است. مرد با نگاهی به من خاموش شد و حرفی نزد. نفر پشت صندوق هم گفت: به هر حال این آقا اولویت دارد و باید جلو می آمد.
به صف ها نگریستم. همه کسانی که شاهد این صحنه بودند، حالت رضایت داشتند و به من لبخند می زدند. خوشحالی ام از این بود که از میان این همه کسانی که آنجا بودند فقط یکنفر همراه نبود. بارها با چنین وضعیتی مواجه شده ام و دیده ام که عکس العمل اکثریت مردم مثبت و در جهت همیاری است. بی تفاوتی در چنین مواردی مرا آزار می دهد. شاهد بی عدالتی بودن و حمایت نکردن از افراد ضعیف، جامعه را به قهقرا میبرد. همین ژست های کوچک روزمره زندگی را زیبا و قابل تنفس می کند.
به نفر پشت صندوق نگریستم که با چه دقتی اجناس این مرد مسن را در ساکش می گذارد که او را کمک کرده باشد. به مرد نگریستم چشمانش را با پشت دست پاک میکرد. وقتی کار تمام شد، قبل از رفتن، به من نگریست و با لبخندی باز تشکر کرد. به او گفتم : تشکر نمیخواهد این عادی ترین کاری است که هر کس باید انجام دهد.
لبخند او برایم یک دنیا بود. همین نگاه مهربانانه دنیا را برای من قابل تحمل تر می کند.

عاطفه اقبال – 13 سپتامبر 2022
- تابلوی پیرمرد غمگین کاری از وان گوک در سال 1890
- بعد از تحریر: این ژست های کوچک مختص من و ما نیست، در زندگی اکثر ما وجود دارد. در زندگی کسانی که بی تفاوت نیستند. نمونه هایی از آنرا در کامنت ها می توان دید. من فکر میکنم قبل از اینکه نیاز طرف مقابل باشد، خود انسانی هر کس به چنین ژست هایی نیاز دارد وگرنه از زندگی چیزی باقی نخواهد ماند که ارزش زیستن داشته باشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر