۱۴۰۳ خرداد ۱, سه‌شنبه

آنچه بر خانواده ها گذشت!

امروز به پدر محمد مهدی کرمی، حکم 6 سال حبس داده اند، همان پسر 22 ساله کاراته بازی که وقتی حکم اعدام را دریافت کرد، به پدرش گفت: "بابا به مامان چیزی نگو"! او را که در تظاهرات اعتراضی دستگیر شده بود، به گفته شاهدان عینی به همراه محمد حسینی بحد مرگ شکنجه کرده بودند. ساده ترین شکنجه هایشان: شوکر، قپانی و چندین بار اعدام مصنوعی در طی یکماه دستگیری بود. بعد با سنگدلی تمام اعدامشان کردند. سال گذشته ماشاء الله کرمی پدر او را نیز به جرم دادخواهی دستگیر و خانه، ماشین و تمام اموالشان را مصادره کرده اند. یکی از زیباترین کارهای پدر کرمی این بود که در کنار پسرش برای محمد حسینی که پدر نداشت نیز یادبود می گذاشت. این یک مورد عادی و تکراری در ایران تحت حاکمیت جمهوری اسلامی و ولیان فقیه می باشد. این سرکوب از همان اولین روزهای دهه شصت آغاز شد.
مادر و پدر من در ردیف اولین خانواده هایی بودند که این وضعیت شامل حالشان شد. پسرشان عارف را در خیابان به جرم تظاهرات اعتراضی مسالمت آمیز گلوله زده و در بیماستان مانع بردن او به اطاق عمل شدند تا جان بدهد. پدر با شنیدن خبر کشته شدن عارف سکته کرد. مادر برای همیشه به سوگ نشست. در حین مراسم عارف در خانه کوچه علائی محله مختاری شاپور، بچه های محل خبر آوردند که پاسداران میخواهند حمله کنند. پدر و مادر سریعا با بچه ها از خانه بیرون زده بودند. مادر میگفت فقط توانستم شناسنامه و مدارکمان را بردارم. همه وسایل و خاطرات ما در آن خانه ماند. پاسداران که رسیدند، کسی خانه نبود. چندین نارنجک به درون خانه پرتاب کرده و خانه را به هم ریخته بودند. خانه ما مصادره شد و پدر و مادرم به همراه تمامی خانواده در بدر شدند برای اینکه دیگر فرزندانشان به دست قاتلان نیفتند. در همان روزهای دربدری بود که خبر اعدام دامادشان محمود محبوبی، همسر مرا شنیدند. من آنروزها زندان بودم و خبری از آنچه بر سر خانواده آمده بود، نداشتم. شرح در بدری چند ساله آنها خود یک کتاب قطور می شود. چند روز بعد از حمله پاسداران، همسر دایی ام که از آنجا رد می شد، دیده بود که در خانه ما باز است و همه وسایل را به حیاط ریخته اند، وارد شده و یکسری آلبوم های عکس و چند تا وسایل را بیرون آورده بود. عکس هایی که امروز از گذشته داریم به یمن همت و نترسیدن زن دایی عزیز است. بعدها که من به کمک خانواده فرار کردم، پدرم را بجرم فراری دادن من دستگیر کردند و زیر شکنجه بردند. مادر بسیار تلاش کرد تا با دادن پرونده پزشکی پدر که ناراحتی قلبی داشت و با واسطه یک آشنا او را از زندان بیرون بکشد. آنها ناچارا از ایران خارج شدند اما هرگز نتوانستند آنچه را که گذشته بود فراموش کنند. ضربه روحی که وارد شده بود، بسیار شدیدتر از آن بود که قابل درمان باشد.
برای این همه جنایت است که ما از به درک واصل شدن هر کدام از این جنایتکاران دچار شعف بی اندازه می شویم. برای آنچه با ما و خانواده هایمان کرده اند. برای آنچه با مهسا، نیکا، توماج، سهیل، آتنا، نرگس، سامان، محمد مهدی و پدرش، محمد حسینی، سامان، حسین و اینهمه خانواده سوگوار و نگران از حکم اعدام فرزندانشان کرده اند. بله، نه میتوانم اینهمه را فراموش کنم و نه ببخشم. تصور کردن چهره درد دیده مادر و پدرم که در غربت به انتظار دیدن وطن چشم از جهانی با اینهمه درد فرو بستند، هرگز از مقابل چشمانم به کنار نمی رود. هنوز وقتی دست به قلم می برم، برای نوشتن این همه کم می آورم و بغض می کنم. فقط دلم میخواهد تک تک این قاتلان در همان آتشی که رئیسی سوخت، بسوزند.
عاطفه اقبال – 21 می 2024



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر