۱۳۹۹ تیر ۷, شنبه

من و کلاغ و باگاتل

مدتها بود که دلم طبیعت پر از گل و درخت میخواست. در زمان قرنطینه همه باغها و جنگل ها را بسته بودند. دیروز با دوستی به باغ باگاتل پاریس رفتیم و روی یک نیمکت برای غذا خوردن نشستیم.
همراه با ما، یک کلاغ آمد و روی چمن روبرو نشست و دیگر از آنجا تکان نخورد. گاه به یک نیمکت خیره میشد و به فکر فرو میرفت. منقارش باز بود و قدم می زد. برایش تکه نانی روی چمن انداختم با غرور به آن نگاه کرد و بی توجه گذشت. حالتش مثل نگهبانی بود که از محوطه اش حفاظت میکند. کلاغ همچنان با قدم زدن میخواست به ما نشان بدهد که او حق آب و گِل دارد. من هم رفتم در وسط مسیر، زیر طاق گل رز نشستم و عکس گرفتم تا در برابر او کودکانه حق آب و گِل برای خودم تصویب کنم. کلاغ همچنان می نگریست و هیچ نگفت. یاد گرفتیم مسالمت آمیز با هم باغ را قدم بزنیم.
کلاغ ها را دوست دارم. آنها از قدیمی ترین و باهوش ترین ساکنان زمین هستند. همیشه آنها را که می بینم، بخود میگویم چه اسرار و چه تاریخی در دل دارند و چه چیزها که در این زمین دیده اند و سینه به سینه به هم منتقل کرده اند. در باغ زیبای باگاتل حضور کلاغهای سیاه و پروانه های سفید، دو طاووس مغرور، همچنین درخت های ریشه دار بسیار کهن، برایم شوق آور بود.
عاطفه اقبال - 27 ژوئن 2020

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر