۱۳۹۴ دی ۲۶, شنبه

درکه میعادگاه ما!

نام درکه را دیدم و یاد گذشته ها افتادم... آن سالهای دور .... بخصوص با عکس دکتر ملکی عزیز که با همه کهولت، چونان عقابی همچنان بر اوج نشسته است. درکه میعادگاه نوجوانان و جوانان پرشور قبل از انقلاب بود. نمیدانم الان چگونه است؟ از آنجا کوه نوری را شروع میکردیم... می رفتیم و سرود میخواندیم... پرشور و پرتوان.... سال 57 و 58 هم به همین ترتیب بود با این تفاوت که دیگر کم کم گشت سپاه در پای کوه شروع شده بود و آن صفای گذشته را نداشت. بسیار از آن دوستان دیگر نیستند. یا... بر دار رفتند و یا به تبعیدی ناخواسته.... در چهار گوشه جهان پراکنده و از هم جدا.... امروز دلم برای درکه و کوههای بلند شمال تهران تنگ می شود. دلم میخواهد بتوانم روزی یکبار دیگر به این مکان زیبا بروم و در جایی که دکتر ملکی عزیز نشسته است. بنشینم ولی فکر میکنم نبود آنها که همیشه با من این مسیر را طی بودند، آتش به قلبم خواهد زد. خاطرات ما را خونین کرده اند. خاطراتی که قرار بود بهترین خاطرات دوران جوانیمان باشد راهش به سمت زندان و چوبه دار و گلوله ها ختم شد.... امروز هنوز این خاطرات خونین است. آیا روزی خواهد آمد که بتوانیم بدون اشک، در خاطرات گذشته قدم بزنیم! من هنوز بعد از سی و اندی سال با شنیدن چنین کلمات ساده ای مثل " درکه " که انبوهی خاطرات زیبا در آنجا دارم، قلبم فشرده و خون در خاطراتم جاری می شود. کابوسهای من هنوز به صدای قدمها و گلوله ها آغشته است.

عاطفه اقبال - 16 ژانویه 2016

- در نوشته ای بنام "فرو مرده در قهقرای ولایی!" آقای محمد نوری زاد از گذری در درکه و کوههای اطراف نوشته بود با عکس هایی از دکتر ملکی عزیز. نام " درکه " مرا پرتاب کرد به خاطرات گذشته و حاصلش نوشته بالا شد بصورت کامنت با
عکس العمل هایی که در زیر آن پست برانگیخت.




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر