۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۸, جمعه

هوس بیکرانه ها

دلم هوس آب کرده، هوس اقیانوس و دریا، هوس کرانه های بی کران، نظاره کردن از راه دور وضعیت یارانم در ایران مرا نگران می کند. دست هایم را برای کمک به آنها بسته می بینم. بیش از هر زمان دیگری دلم می خواهد در ایران می بودم و در برابر خودکامگی جمهوری اسلامی می ایستادم. حتی اگر زندان می رفتم و شکنجه و محکوم به اعدام میشدم، برایم خوشایند تر بود که از راه دور نظاره گر باشم. هرگز از مرگ نترسیده ام، از بی ثمر بودن چرا! پیام توماج با اینهمه عشق و امید از درون دخمه، گزارش های سهیل از تبعیدگاهش و ... قلبم را می فشارد. دستم به نوشتن هیچ چیز دیگری نمی رود. مدتهای طولانی است که حتی یک مسافرت کوچک نرفته ام! چشم به ایران دوخته ام که چه میشود؟
دیروز همه چیز را رها کردم، ماشین را برداشتم و کیلومتر ها راندم تا به استخری که جدیدا ساخته شده، بروم. ماهها است که استخر هم نرفته ام. ساک شنا در پشت ماشین از بس استفاده نشده، بوی کهنگی می داد. مقابل استخر رسیدم، ظهر بود. هنوز در بیرون ساختمان آثار بنایی دیده میشد. وارد ساختمان بزرگ و نیمه تمامی که بوی تازگی می داد، شدم. پشت گیشه چند نفر ایستاده بودند. از مرد جوانی که آنجا بود بلیط ورودی خواستم. نگاهی به موی سپیدم انداخت و پرسید: بیش از 65 سال دارید؟ گفتم: بله! گفت: برای این می پرسم چون بلیط ورودی ارزانتر می شود. خندیدم که بالاخره سن ما جایی بکار آمد. اسکناس را بیرون آوردم، گفت، فقط کارت بانک قبول میکند که من همراه نداشتم. بلیط را چاپ کرد و گفت: برای خوش آمد گویی! این یک تکه کاغذ و ژست زیبای همراهش به لبانم لبخند نشاند. فضای سونا و حمام و ... هنوز کامل نشده و فقط دو استخر 25 و 50 متری قابل استفاده بود. با خوشحالی به درون رفتم و درون استخر شیرجه زدم. چه کیفی داشت در استخر 50 متری شنا کردن. اما جایتان خالی، شب از درد بدن بخصوص درد دست و پایی که مدتها عادت به شنا را از دست داده بود، دخلم آمد.
به خانه بازگشتم، کامپیوتر را باز کردم و دوباره به دنیای واقعی در ایران بازگشتم، زندان، دستگیری و حکم های اعدام! و خانواده هایی که همچنان نگران و یا سوگوار عزیزانشان بودند!

عاطفه اقبال – 17 می 2024
- عکسی از سالها پیش در کنار دریایی که فقط چند ساعت با من فاصله دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر