۱۴۰۲ اسفند ۷, دوشنبه

لخته خون گم شده در رگهایم

جمعه شب، یکی از آشنایان پیام فرستاد: یادته پنج سال پیش اینموقع؟ نه! پاک از یادم برده بودم.
فوریه 2019 بود. در اورژانس بیمارستانی در پاریس بدنبال لخته خون گمشده ای در رگهایم می گشتند. من بدو و لخته خون بدو! ماجرا تقریبا از یکماه قبل شروع شده و تنگی نفس یکباره به همراه درد سمت چپ بدن مرا کلافه کرده بود. دکترها زود قرار نمی دادند. خوشبختانه کابینه ای بنام اس و اس دکتر در محلات مختلف باز شده و میتوان سریع قرار گرفت. زنگ زدم تا وصف حالم را شنید، گفت: آمبولانس می فرستم باید بری اورژانس. منهم که اساسا از اورژانس بازی، دل خوشی ندارم. جواب دادم: ممنون، نیازی نیست. قرار بدهید تشریف بیارم خدمتتون. از او اصرار، از من انکار. دکتر گفت: من هر گونه مسئولیتی را از خودم سلب می کنم. گفتم: من هم از شما سلب می کنم. بالاخره یک قرار سریع داد برای دو ساعت دیگر. بعد از گرفتن قرار برای کاری بیرون رفتم، در حال رانندگی بودم که تلفنم زنگ زد. از همان مرکز بود، میگفت، ما یک دکتر به در خانه تان فرستاده ایم. هاج و واج مانده بودم که جان من برای اینها گویا مهم تر است تا برای خودم. گفتم خانه نیستم و از سر باز کردم. بالاخره به سر قرار تعیین شده رسیدم. دکتر نوار قلبی گرفت، چیزی نشان نمیداد. با کمی معاینه گفت: از همین جا باید بری قسمت اورژانس تا آزمایشات تکمیلی انجام دهند. گفتم: آقای دکتر بسیار عزیز، من اورژانس رفتنی نیستم. هر گونه آزمایشی قرار است انجام دهم، نسخه بدهید، فردا انجام میدهم. دکتر با مرکز تماس گرفت و گفت: زیر بار نمیرود. بعد هم کاغذی جلوی من گذاشت تا از آنها سلب مسئولیت کنم. با کمال میل امضا کردم و با یک نسخه بالا بلند آزمایش خون به خانه بازگشتم. البته با اینهمه هشدارها، شب تلفن را کنارم گذاشته بودم که اگر موردی بود، بلافاصله تماس بگیرم. خلاصه صبح زود آزمایش خون را انجام دادم، همه چیز خوب بود. اما چون تنگی نفس ادامه داشت، دو روز دیگر دوباره به همان مرکز بازگشتم. اینبار دکتر دیگری بود با او هم همان سیر اصرار و انکار و امضا طی شد. در انتها با آنتی بیوتیک و یک نسخه عکسبرداری ریه بازگشتم. اولین شب با مصرف آنتی بیوتیک، تمام بدنم چنان خارش گرفت که کلافه شده بودم. رفتم روی گوگولی جستجو که دیگه این خارش چیه. دیدم نوشته، خارش و درد سمت چپ و تنگی نفسی مربوط به کلیه ها است و اینکه خلاصه رو به موت هستی! یکدفعه یادم افتاد میتواند آلرژی به آنتی بیوتیک باشد. حدسم درست بود، دارو را که قطع کردم درست شد. عکسبرداری ریه که روز بعد انجام دادم، نشان داد، چرکی در کار نیست. خلاصه اینبار موفق شدم از یک دکتر معمولی قرار بگیرم. رفتم آزمایشات و عکسبرداری را با شرحی از وضعیتم جلوی رویش گذاشتم. او هم اصرار که اورژانس! وقتی دید زیر بار نمیروم یک آزمایش خون داد و گفت با این علامتها احتمالا سنگی در رگها گیر کرده؟ و گفت، همین حالا انجام بده اگر جوابش مثبت بود یکراست بدون برو برگرد، میری اورژانس وگرنه امشب تموم میکنی. سریع آزمایش دادم. نتیجه آزمایش اورژانس را قرار بود چند ساعته بدهند. در این فاصله به فروشگاه رفتم. اما دکتر چنان از سنگ حرف زده بود که فکر میکردم تو رگهام یک سنگ داره بالا و پایین میره احساس می کردم دیگه راه نمی تونم برم. پاهام گرفته و نفسم هم در نمیاد. همه چیزو ول کردم واومدم تو ماشین تا نتیجه آزمایش را روی حساب آزمایشگاه چک کنم. اما هر چه خواندم کمتر فهمیدم. دوباره خودم را به آزمایشگاه رساندم، دکتر آمد و گفت، همه چیز خوب است و سنگی در کار نیست. وقتی در ماشین نشستم یکدفعه گویا همه آن حالت گرفتگی پا و ... خوب شد. به خودم گفتم : آی از این تلقین که چه ها نمیکند. خیالم که راحت شد، توانستم یک قرار با متخصص ریه در یک بیمارستان بگیرم تا با آرامش به علت تنگی نفس بپردازم. خوشبختانه یکی قرارش را کنسل کرده بود و یک قرار سریع دادند. به محض اینکه مقابل دکتر نشستم و نتیجه آزمایش خون را دید، گفت، نخیر آزمایشگاه اشتباه کرده این آزمایش نشون میده که سنگه تو رگهات گیر کرده و همین الان باید برای اسکانر اورژانس بری. خلاصه اینبار دستام رو بالا بردم. در قسمت اسکنر خواستند آمپول ید بزنند، من گفتم، آمپول ید نمی خواهم. پرسیدند: مگه حساسیت دارید؟ نمیدونم چرا این سر بدمصب مثل خروس بی محل به جلو خم شد که آری! بلافاصله آژیر خطر کشیده شد و منو از روی تخت پایین کشیدند که نخیر بدلیل حساسیت نمی شود اسکنر کنیم. هر چی توضیح دادم که نخیر بابا، کی گفت حساسیت ... دیگه نشد که نشد. دکتر از اونطرف اومد. مسئول اورژانس اومد. بخش اسکانر قبول نکرد که نکرد. دکترم گفت: حالا که حساسیت داری، دو تا آزمایش دیگه بهت می دم، بری در فلان بیمارستان که تجهیزات لازم را دارند، انجام بدی. بسرعت جستجویی در گوگولی کردم، دیدم به بخش آزمایشات اتمی دارند منو می فرستند – تپ اسکنر-. گفتم: دستتون درد نکنه، لازم نیست. فردا میام که اکیپ اسکنر عوض بشه. خلاصه باز هم یک برگه سلب مسئولیت امضا کردم و به خانه آمدم. در همین زمان خواهر کوچکتر زنگ زد و متوجه تنگی نفسم شد و گفت: الان میام پیشت. گفتم: لازم نیست. فقط یک سرماخوردگی ساده است. فقط تلفن رو شب پیشت بذار، اگر موردی بود زنگ میزنم. خلاصه شب تا صبح هر چند ساعت یک پیام داشتم : خوبی؟ نفست میاد؟ منم خواب آلود می نوشتم: آره، هنوز میاد. صبح روز خواهر کوچکترم دوباره زنگ زد و مرا که عادت ندارم از مریضی با کسی حرف بزنم با سئوالات ریزی که جای فرار نمی گذاشت، ناچار به گفتن ماجرا کرد. به او گفتم در جریان قرارش خواهم داد و خود به همان بیمارستان شتافتم تا اسکانر را انجام دهم. با خستگی تمام در انتظار نشسته بودم که با دیدن چهره آشنای خواهر کوچکترم، چهره ام خندید. همه توجیهات من نتوانسته بود مانع آمدن او شود. خلاصه صدایم کردند و اینبار در جواب حساسیت داری، با صدای بلند جواب دادم: نخیر ندارم. روی تخت خوابیدم و دختر جوانی یک آمپول ید در رگم فرو کرد که با شروع اسکنر وارد بدن کند. با فشار دکمه ای مرا داخل دستگاه بردند. اما هر چه منتظر شدم دستگاه شروع به کار نکرد. بالاخره درب باز شد و خانم روپوش سفید آمد و گفت: متاسفانه نمیتوانیم اسکنر کنیم، در پرونده نوشته شده حساسیت داری! گفتم: والا به حضرت مسیح حساسیت ندارم، اشتباه شده. جان من برای خودم از شما مهم تر است. اما مرغ یکپا داشت. گفتم: لااقل سر سُرنگ را بیرون نکش میروم یک بیمارستان دیگر. سر سرنگ را با چسب محکم کرد و من به همراه خواهرم بیرون آمدم. ماشین را جلوی بیمارستان گذاشتیم و با ماشین خواهر جان به بیمارستانی در پاریس رفتیم. آنجا هم گفتند که فقط از طریق اورژانس می توانند عکسبرداری انجام دهند. پنج شش ساعتی طول کشید تا بالاخره اسکانر انجام و معلوم شد که سنگی در کار نیست و خانم دکتر قبلی اشتباه تشخیص داده. آخر شب کارم تموم شد و برای برداشتن ماشین مقابل بیمارستان قبلی رفتم و بعد از اینهمه دوندگی با دیدن یک برگه جریمه روی ماشین اخمهایم در هم فرو رفت. از قرار بد پارک کرده بودم!
چند روز بعد با دکتر دیگری در همان بیمارستان نزدیک خانه قرار گرفتم تا مسئله تنگی نفس را چک کنم. او مرا به دستگاه دم و بازدم فرستاد و گفت: احتمالا شروع آسم است و اسپری داد تا زمان تنگی نفس استفاده کنم. بعد هم گفت، همین حالا باید برایت یک قرار تپ اسکانر بگیرم! گفتم: ممنون اما لازم نیست. به خانه که آمدم دیدم خانمی از قسمت تپ اسکنر زنگ زد و گفت قرارت فلان روز است. گفتم، خانم عزیز من به دکتر گفتم که قرار نمیخواهم. از او اصرار و از من انکار. باز هم با مسئولیت خودم قرار را کنسل کردم. چند باری از اسپری ضد آسم استفاده کردم ولی بعد که نوتیس را خواندم دیدم کورتون دارد و آنرا هم کنار گذاشتم. بخودم گفتم، من اگر از پس یک آسم ساده برنیایم که عاطفه نیستم! خلاصه با ورزش و تمرین نفس و پناه بردن به طب سنتی، تنگی نفس را ناک اوت کردم. امیدوارم دیگر هرگز گذارم به دباغ خانه پزشکی نیفتد.
عاطفه اقبال – 26 فوریه 2024
نتیجه گیری اینکه، تپ اسکانر و فرستادن بلافاصله آمبولانس برای هر مشکلی و انتقال بیهوه به بیمارستان و انجام آزمایشات گران قیمت برای موارد پیش پا افتاده، تجارت پر سودی است برای سیستم پزشکی و تلف کردن وقت و استرس برای کسانی که مشکلات پیش پا افتاده ای دارند که با در خانه قابل حل است.
- عکس همان روزها گرفته شده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر