۱۴۰۱ بهمن ۲۲, شنبه

دلتنگی

گاه و بیگاه دلم تنگ می شود برای یک رفیق خوب. از آن رفیق های سالهای دور. از آنهایی که میشد از همه چیز و همه کس با آنها حرف زد. میشد ساعتها با هم کوه نوردی کرد و سرود خواند و خسته نشد. با آنها که دلتنگی ها همه با دیدنشان و دور هم جمع شدنها رخت بر می بست. دلم یک رفیق میخواهد از جنس همانها. مثل حسن. مثل احمد. مثل محمود....
گاه شب در خانه ناخودآگاه سرم را از روی کامپیوتر بلند میکنم و میگویم : محمود پاشو ماشین رو برداریم و با هم یکسر بریم سفر... محمود بیا ببین چی نوشته.... محمود ..... بعد اسم او بر دهانم می ماسد. گاه دلم میخواهد تلفن را بردارم به حسن زنگ بزنم و بگم شب جمعه است پاشو بریم کوه... بعد اشک در چشمانم حلقه می زند. دستی گویا بدور گردنم حلقه می شود و تا حد احساس خفگی می فشارد. انعکاس صدایم در خالی خانه به خودم باز میگردد. دلم تنگ میشود برای محمود نه به شکل یک همسر... حتی نه فقط عاشقانه.... بلکه برای بودن یک رفیق... یک همراه... یک همصدا... یک هم رزم و هم نفس.... دلم تنگ میشود که نیست. که احمد هم نیست... که حسن هم نیست... که سیامک هم نیست .... که بسیار دیگران هم نیستند. دلتنگی یعنی این ... یعنی اینکه از آن همه خاطره حتی یک عکس نداشته باشی... ناچار باشی خطوط چهره و خنده ها و اشکهای حسن و احمد را در ذهنت ترسیم کنی. به یک عکس 4 در 5 محمود که از پاسپورتش کنده و همراه آورده ای قناعت کنی. حتی همان اندک عکسهایی را که با هم در آن اطاق کوچک گرفته اید را در ایران به گروگان گرفته باشند و برایت نفرستند. دلتنگی برای من اینگونه است که میدانم حتی اگر روزی به ایران بازگردم حتی نمیتوانم به خانه قبلی خودم و محمود در نزدیک میدان خراسان گام بگذارم و خاطراتم را مرور کنم. که بدانم خانه قدیمی پر از خاطرات کودکی ام در مختاری شاهپور را کوبیده و بجای آن ساختمان بلندی قد کشیده است. اینکه آن خانه کوچک خیابان مسجد قندی و خانه دایی صمدی را شخم زده اند. کوچه ها و خیابانها نیز غریبه شده اند. دلتنگی برای کوچه هایی که حتی اگر برگردی غریبه شده اند.
دلتنگم... دلتنگ .. و نمیدانم چگونه از این دلتنگی سخن بگویم.
عاطفه اقبال – فوریه 2023


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر