۱۴۰۰ آبان ۳۰, یکشنبه

کنکاش در رفتارهای انسانی و استوپر

برای من همیشه کنکاش در رفتارهای انسانی جاذبه خاصی داشته است. نمی توانم از کنار انسانها براحتی عبور کنم و ندیده شان بگیرم. هر انسانی برای من یک کتاب ناگشوده است. دوست دارم بازش کنم و بخوانم. گاهی رفتاری چنان مرا به شوق وا میدارد که دلم می خواهد آنرا به همه بازگو کنم. نمونه های آنرا در نوشته های من دیده اید. امروز نیز یکی از همین برخوردها مرا چنان بر سر شوق آورد که تا به خانه رسیدم قلم به دست گرفتم و نوشتم.
بدنبال یک وسیله ورزشی به نام استوپر بودم. سالها قبل یکی داشتم ولی چون به دلیل بیرون بودن مداوم دیگر نیازی به آن نداشتم، به کسی دادم. در فروشگاه های ورزشی حدود شصت یورو میباشد. اما من چنین وسایلی را سعی میکنم دست دوم بخرم که اولا گران نباشد. دوما جنسی که کس دیگری نیاز به آن ندارد، جایش را در محل دیگری پیدا کند. ضمن اینکه همه ی پول به جیب فروشگاه های بزرگ نریزد.
البته این نکته را هم بگویم که در خانواده و فامیل لطف خاصی نسبت به من وجود دارد، کافیست کسی بفهمد که من چشم به وسیله ای دارم با مناسبت و بی مناسبت هدیه از راه می رسد. برای همین صدایم را نباید در بیاورم.

روی این سایت های خرید و فروش دست دوم نگاه می کردم. چند تایی دیدم در حد پانزده، بیست یورو. دیشب یکدفعه دیدم یک نفر چند ساعتی است استوپر را با وضعیت ظاهری عالی روی صفحه گذاشته به قیمت پنج یورو. با توجه به اینکه آدرسش دور نبود. با او تماس گرفتم و امروز ظهر رفتم تا تحویل بگیرم. خانه کوچکی بود که از وضعیت مالی متوسط ساکنانش خبر میداد. زنی در سن و سال خودم با روی خوش بیرون آمد و استوپر را با اینکه کمی سنگین بود، برایم آورد. بعد هم گفت بیا اول امتحان کن و شروع کرد با مهربانی طرز کار آنرا توضیح دادن و گفت که از روی اینترنت کاتالوگ شیوه کار را نیز پیدا کرده و برایم خواهم فرستاد. از او تشکر کردم و گفتم لازم نیست ولی یک سئوال دارم: این قیمتی که شما زده اید برای این استوپر که تقریبا نو است، در واقع دادن مجانی محسوب میشود. چرا انقدر ارزان؟ جوابش برایم بسیار جالب بود. او گفت: من این وسیله را زمانی که قرنطینه شد، خریدم. در آن زمان از آن استفاده کردم. الان میتوانم به سالن ورزشی بروم و دیگر به آن نیازی ندارم. میخواهم یکنفر دیگر هم از آن استفاده کند. پنج یورو را هم برای این گذاشتم که طرف مقابل احساس ناراحتی نکند. وگرنه همه زندگی که در پول خلاصه نمیشود. از او تشکر کردم و گفتم طرز تفکرش زیبا است.
سوار ماشین که شدم. گرمای وجود این انسان مرا چنان سر شوق آورده بود که به خواهرم زنگ زدم و برایش با آب و تاب آنچه گذشته بود را تعریف کردم. دیدن چنین انسانهایی مرا عمیقا شاد می کند. از اینکه در میان ما وجود دارند، به جامعه انسانی امیدوار می شوم. برای همین در همه جا چشمهایم بدنبال کوچکترین برخورد این چنینی می گردد و آنرا می یابد.
چنین انسانهایی اصلا در پی این نیستند که چیزی را به تو یاد بدهند ولی وقتی با تو روبرو می شوند از آنها یاد میگیری. یک گرمای انسانی از آنها ساطع می شود و بدون اینکه بخواهند چنان تاثیر گذار هستند که رفتارشان را در تو حک میکنند.
از آنطرف کسانی هستند که سعی می کنند متاعشان را هر چه که باشد چه مادی چه سیاسی و چه ایدئولوژیک با هزار کلک و سخنوری های کذابانه اندکی گرانتر به طرف مقابل غالب کنند.
من با دیدن چنین انسانهایی به وجد می آیم. امیدوار می شوم. قهرمانان داستان زندگی من چنین آدمهایی هستند. ساده و بی ادعا.
عاطفه اقبال – 21 نوامبر 2021

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر