امروز سالروز درگذشت پدر طالقانی است. ۳۸ سال پیش در چنین روزی وقتی خبر رفتن پدر طالقانی را شنیدم برایم بسیار سخت بود. در روز خاکسپاری اش در خیابانها قیامتی بپا بود. جای سوزن انداختن نبود. من به دفتر نشریه فریاد گودنشین در محل اسکان گودنشینان در دروازه غار بازگشتم و قلم به دست گرفتم و با اشک سرمقاله شماره بعدی را نوشتم. قلمم بسیار ساده و بر اساس افکار آن روزم بود. فقط احساساتم را بر روی کاغذ می ریختم. یادم هست که محمود محبوبی سرپرست آن زمان شورا که هنوز با هم ازدواج نکرده بودیم از راه رسید وقتی مرا دست به قلم با آن حالت غمگین دید، کنارم نشست و گفت چه می نویسی؟ وقتی نوشته ام را خواند خیلی تحت تاثیر قرار گرفت. دو روز بعد که نشریه منتشر می شد در شورای بچه های گود تصمیم گرفتیم آن شماره را به پدر طالقانی که مردم گود اینهمه دوستش می داشتند اختصاص بدهیم . مطلب مرا نیز بعنوان سرمقاله آن زدیم. همانروز من، حسن، اکبر، احمد، جلال و بچه های دیگر شورا ضبط صوت برداشتیم و به میان مردم رفتیم تا حرفهایشان را در سوگ پدر ثبت کنیم. من گفتگوها را تنظیم کردم و گزارش را در صفحه دوم بچاپ رساندیم. چه شور و حالی در جمع ما برای انتشار این شماره فریاد بوجود آمده بود. دو انگشتی با تنها ماشین تایپ شورا تایپ می کردیم. از ماشین تایپ فقط وقت ناهار و عصروقتی که منشی شورا می رفت می توانستیم استفاده کنیم. وسایلی که از آن استفاده می کردیم بسیار ابتدائی بود و این در کیفیت تایپ و صفحه بندی نشریه خودش را نشان میدهد. شماره هشت ویژه پدر طالقانی بود و باید بموقع منتشر میشد. آن شب من و حسن محبوبی در دفتر نشریه تا صبح بیدار مانده و صفحه بندی را انجام دادیم و صبح زود حسن آنرا به چاپخانه برد.
فرصت نشد مطلب را بازنویسی کنم تا بهتر قابل خواندن باشد ولی اگر کسی بخواهد با بزرگ کردن عکس میتواند آنرا بخواند. فقط خواستم در سوگ پدر طالقانی که اگر میماند شاید دست انحصارگران در کشتار مردم بسته میشد و راه جنبش به سویی دیگر میرفت، خاطره ای از آنروز را با شما به اشتراک بگذارم.
قسمتی کوتاه از این مقاله را تایپ کرده ام : " او حامی بزرگ محرومان بود، حرفهایش که عید فطر در دانشگاه زد به یادمان می آمد که خطبه ای از علی را خواند و گفت : آنقدر باید اجتماع زیر و رو شود که پائینی ها، پائین شهری ها، محروم ها، زیر پا مانده ها، آنها که نفس ندارند ، ناله شان به گوش کسی نمی رسد بالا بیایند و خود خواه هائی که بر گرده مردم سوارند به زیر کشیده شوند. گرچه طلحه و زبیر باشند. گرچه همراه پیغمبر شمشیر زده باشند. گرچه خویش نزدیک پیغمبر باشند. باید بروند کنار......"
قسمتی کوتاه از این مقاله را تایپ کرده ام : " او حامی بزرگ محرومان بود، حرفهایش که عید فطر در دانشگاه زد به یادمان می آمد که خطبه ای از علی را خواند و گفت : آنقدر باید اجتماع زیر و رو شود که پائینی ها، پائین شهری ها، محروم ها، زیر پا مانده ها، آنها که نفس ندارند ، ناله شان به گوش کسی نمی رسد بالا بیایند و خود خواه هائی که بر گرده مردم سوارند به زیر کشیده شوند. گرچه طلحه و زبیر باشند. گرچه همراه پیغمبر شمشیر زده باشند. گرچه خویش نزدیک پیغمبر باشند. باید بروند کنار......"
لازم به تاکید است که آنروزها هیچ وقت نام خودمان را پای مطالب و گزارشات مان نمی گذاشتیم. تنها مطالبی که در نشریه نام داشت. داستانها و شعرهای بچه های گودنشین بود. البته آن زمان فکر نمی کردیم که روزی کسانی فرصت طلبانه سعی کنند این نشریه ساده و مردمی را که با زحمت بسیار منتشر میکردیم، بنام خود مهر بزنند.
عاطفه اقبال - ۱۹ شهریور ۱۳۹۶
الهام
پاسخحذفسلام
فریاد گود نشین اصالت داشت. ساده وصمیمی.
ممنون الهام عزیز، بله فریاد گودنشین بسیار ساده و صمیمی بود تا اینکه بعد از دستگیری من از دست من و بچه های گود بیرون آمد و شکل ایدئولوژیک صرف گرفت. ممنون از نظرتان
حذفعصمت نام مستعار
پاسخحذفسلام
سیستم نظرات در علی من کجاست فعال نیست.
عصمت عزیز با سلام سیستم نظرات در علی من کجاست فعال است. ولی چون نظرات زیاد است شاید دیده نمی شود. باید پایین صفحه بروید آنرا خواهید دید.
حذفالهام
پاسخحذفبا سلام
من نمی دانستم که ازدست شما خارج شد. اگرخلاصه ایی بنویسید خوب است. ریشه یابی می شود. یعنی نباید با توجه به عملکرد فعلی سازمان بنویسید. بلکه همان مسائلی که همان موقع هم می شد فهیمد ودرقلبتان نمی نشست که چنین کاری درست است. یعنی ظرفی را ازشما گرفتن وآش خود را داخل آن ریختن. آشی که می خواهد به خوردمردم بدهد. ممنون
الهام عزیز داستان فریاد گودنشین مفصل است در خاطراتم به آن پرداخته ام و منتشر خواهم کرد. متاسفانه انحصارطلبی از همان زمان ها وجود داشت.
حذفعصمت
پاسخحذفخانم اقبال دوباره نگاه کنید سیستم نظرات درعلی من کجاست کار نمیکند. ارسال نمی کند وراست آزمایی هم نمی آید. من امتحان کردم مجددا اما نشد. ممنون اززحمات شما
عصمت عزیز اگر دقت کنید می بینید بسیاری دوستان نظر نوشته اند و قسمت نظرات در آنجا فعال است. همین امروز نیز کلی نظر نوشته شده است. یک بار دیگر تلاش کنید شاید مشکل از اینترنت شما باشد.
حذفبهرام افتخاری
پاسخحذفبهرام افتخار
سلام
من هم به محله گودنشین آمدم شاید بهترین جایی که رفتم واحساس کردم بهشت رابطه است همانجا بود مخصوصا که بچه های کوچک به پروپایت می پیچیدند ورهایت نمی کردند چقدر باعاطفه ومهربان و گرم. هیچ جا تاکنون چنین چیزی ندیدم. نه تنها با من ، بلکه با کسان دیگر هم همینطور بودند. مطلب شما بسیار کوتاه است ومربوط به آقای طالقانی. شاید بهتربود بیشتر می نوشتید. درهرنوشته ایی باید کامل مسائل را منتقل کرد تا بتوان ازخاطره صرف بیرون بیاید. اگر این خاطره مقدمه ومؤخره ای داشت یا سلسله خاطره ای بود می شد دریک روند مسائل را بررسی کرد اما با تک نوشته، تأثیر چندانی نمی توان گذاشت. شما بدلیل اشرافتان می توانید راوی خوبی دراین زمینه باشد. ممنون ازنوشته تان. بنویسید تا بدانند ازکجا به کجا رسیده ایم به کدامین ناکجا آباد بی انتهای پستی و اپورتونیسم.
بهرام گرامی، من در حال تنظیم نهایی خاطراتم هستم و آنها را بصورت کامل منتشر خواهم کرد. این قسمت را فقط در مورد آقای طالقانی و مطلبی که آنروز در نشریه فریاد گودنشین منتشر کردم گذاشتم. یک خاطره هم در مورد هفده شهریور 57 نوشته ام که در همین وبلاگ است و می توانید بخوانید. با تشکر از حضورتان
حذفبهرام عزیز آیا میتوانید با این ایمیل من تماس بگیرید با تشکر آیا میتوانید با این ایمیل با من تماس بگیرید: atefehm@hotmail.com
حذفسامان
پاسخحذفچرا نمی توان ازمجاهدین پرسید که این کودک درسال ۷۰ به کجا فرستاده شد.کودک متعلق به سازمان است یا خانواده آن؟
سامان عزیز کودک همیشه متعلق به خانواده است و باید از همان اول تحویل خانواده داده میشد. ولی این نظر را کاش در زیر همان مطلب علی روشنی می نوشتید. با تشکر
حذفسهیل و سارا
پاسخحذفسلام
ما هم نشریه مردمی فریاد گود نشین را می خواندیم. نمی دانم سرنوشتش چه شد؟. یاد دروازه غار و یاخچی آباد و نازی آباد بخیر...
سهیل و سارای عزیز با سلام . با کسانی که فریاد گودنشین را می خواندند و با گودها آشنایی داشتند همیشه احساس نزدیکی می کنم. موسس فریاد گودنشین من بودم در سال 58. اولین نشریه ای بود که بعد از انقلاب پروانه رسمی گرفت و منتشر شد. آنرا با کمک شورایی از بچه های گود منتشر میکردیم. اما بعد ها که من به زندان افتادم و کمی زودتر از آن به دلایلی نشریه به کل از دست من خارج شد و بعد از آن شکل ایدئولوژیک و سازمانی به خود گرفت و دیگر فریاد گودنشینان نبود. بعدها بیشتر در این رابطه خواهم نوشت. با مهر
حذفامیر وزهرا
پاسخحذفسلام
منتظر کتاب خاطرات شما هستم خبر خوبی بود. بدلیل اینکه شما درمجاهدین بودید وخاطرات شما می تواند گوشه ایی ازآنچه درگذشته درمجاهدین گذشت را نشان دهد. من هم می دانم افراد دیگری هم هستند که می خواهند کتاب خاطرات چاپ کنند. مجاهدین که شفاف سازی نمی کنند . میدانم که ازاین خبر به هراس می افتند. قبلا هم گفته بودیدکه می خواهید کتاب خاطرات چاپ کنید اما اینک مراحل پایانی آن است. موفق باشید خانم عاطفه اقبال
مهناز
پاسخحذفسلام
می تونی بگی کی کتاب آماده میشه؟. خوبه زمانشو بدونیم.این خودش یک تبلیغه برای کتاب. وازقبل هم طرفدارهاش منتظرش هستن. شاید این بهترباشه من اینطور فک می کنم چون افردی مث من علاقه دارن که بخشی ازسرنوشت مشترکشونو بخونن. ممنونم عاطفه
سلام خانم عاطفه خانم من یکی از بچه های فریاد گود نشین هستم یکی از فعالین نشریه با حسن محبوبی واحمدو ویاد آن روز که پدر طالقانی در گذشت سراسیمه به دفتر شورای گود رفتیم وبرای روزنامه شروع به نوشتن مطالب کردیم من قطع شعری گفتم به نام معزن اذان بگو
پاسخحذفبا پوزش فراوان من نوشته شما را دیر دیدم. چقدر خوب است که یکی دیگر از بچه های نشریه و شورا را در اینجا می بینم. آیا میتوانید با این ایمیل با من تماس بگیرید: atefehm@hotmail.com
حذفخانم اقبال شما خواهر محمد اقبال بودید که با حسن محبوبی با آن ریش بلند هروز به دفتر شورای محله می امدید
پاسخحذفبله درست است. با حسن محبوبی نشریه فریاد گودنشین را در اطاق پایین شورا منتشر میکردیم. آیا میتوانید با این ایمیل با من تماس بگیرید: atefehm@hotmail.com
حذف