سلول 12 قزل حصار که در انتهای راهرویی دراز، کنار مجموعه دستشویی های بند زنان قرار داشت. زندانیانی را در خود جای داده بود که از فاز سیاسی یعنی قبل از سی خرداد شصت دستگیر شده بودند. سلول 12 یکی از سلولهایی بود که زندانیان میدانستند هیچ تواب و نفوذی از طرف زندانبانان در آن وجود ندارد. اکثر بچه های سلول، طریقه دستگیر شدنشان خود داستانی جداگانه داشت. چنان زمین و زمان را در زمان دستگیری بهم ریخته بودند که بنا به تعریف خانواده ها هنوز زبانزد محله شان بودند.
آری! سلول 12 به سلول قدیمی ها معروف بود. دژخیم قزل حصار " حاج داوود رحمانی" هر چه در بند اتفاق می افتاد را به گردن بچه های این سلول می انداخت. حق هم داشت چون تشکیلات بند عمومی زنان قزل حصار، از زمانی که ما به آن منتقل شده بودیم، کم و بیش در دست ما بود... ولی رحمانی هنوز خوب ما را نمیشناخت تا زمانی که لاجوردی در گذرش به قزل حصار بچه های این سلول را بخوبی به او معرفی کرد! تا آنروز رحمانی به ما میگفت : سلول گنده ها!! چون بچه ها برخلاف میلیشیاها و بچه های مدرسه ای اکثر سلول های دیگر بیشتر دانشجو بودند و سن و سال بیشتری داشتند. چند نفری هم ماشاء الله! از نظر قد و هیکل کم نداشتند و همه جا به چشم میزدند.
و اما ما قدیمی ها!.... در طی دوران اسارتمان در اوین چنان بلایی سر لاجوردی و کچویی آورده بودیم که از دست ما بجان آمده بودند. یکبار کچویی رئیس وقت زندان اوین در جمع پدران و مادران ما در سالن زندان با عصبانیت فریاد زده بود : " والله بخدا! اونها زندانی ما نیستند. ما زندانی اونا شدیم!! هر کدوم فقط یک خط بنویسند همین حالا آزادشون میکنیم!"..
ولی امان از همون یک خط!! که هیچ کدام حاضر به نوشتنش نبودیم. حتی با وجود اینکه تک تکمان شناسایی شده بودیم حاضر نبودیم با زبان خودمان بر نام خود صحه بگذاریم و آنرا امضا کنیم. حرفمان این بود که غیر قانونی ما را دستگیر کرده اید برای همین اسممان را تائید نمیکنیم...... بگذریم از تک موردهایی چون، مسئول تشکیلاتی آنزمان زندان زنان اوین که مادری بود بنام- م.ن- آن دو خط را در فروردین ماه سال 60 نوشت و بیرون رفت ولی در بیرون از زندان همراه با مادران دیگر به افشاگری آنچه در زندان می گذشت ، پرداخت. شاید اینکار او بنا به خط تشکیلاتی از بیرون زندان بوده باشد!...به هر حال کچوئی و لاجوردی به جایی رسیده بودند که میگفتند فقط بیایید نام خود را بنویسید و امضا کنید تا آزادتان کنیم. ولی مگر کسی زیر بار میرفت. خطی که از بیرون زندان به ما میرسید. خط امضا نکردن بود.
دستگیری های فاز سیاسی با سعادتی شروع شده بود. ولی در رابطه با بند زنان فکر میکنم دستگیری ها از اواسط سال 59 آغاز شد. البته زنان سلطنت طلب و بچه های فرقان همچنین دختران نجیب کردستان قبل از ما در زندان بودند. یادم هست " عاطفه " دختر قاسملو نیز در آنجا بود.... از این قسمت خاطرات فعلا بگذریم تا به اصل مطلب بپردازیم.
آری ! بالاخره بعد از درگیری های بسیار در اوین تعدادی از ما بچه های قدیمی که از نظر کچویی و لاجوردی بند را به آشوب می کشیدیم و سازماندهی میکردیم!! را به زندان قصر تبعید کردند.... بعد از مدتی که در میان زندانیان عادی بسر بردیم به بندی رفتیم که قبل از ما اشرف ربیعی ها ... اشرف دهقانی ها ... مادر کبیری ها و بسیاری از زنان زندانی زمان شاه از آنجا گذر کرده بودند و زندانیان عادی قصر از آنها داستانها بیاد داشتند....قدیمی ترها داستان فرار اشرف دهقانی را با آب و تاب تعریف میکردند...داستان اسارت ما در قصر.. امیدها و آرزوهای زندانیان عادی در حمایت از ما ... خود کتابی است که بصورت جداگانه منتشر خواهم کرد...
مدتی بعد از سی خرداد سال شصت، پاسداران که بالاخره متوجه شده بودند ما را در زندان قصر فراموش کرده اند به سراغمان آمده و ما را دسته جمعی در میان بدرقه با شکوه زندانیان عادی قصر که همه در راهروی زندان تجمع کرده بودند، به زندان قزل حصار منتقل کردند.. از شرح استقبال جانانه حاج داوود رحمانی با نگهداشتن چند روزه ی ما در راهروی دراز بیرون بند ... سر پا ایستادنها.... سینه خیز رفتنها...نخوابیدنهای توام با شکنجه جسمی و روانی می گذرم که خود شرحی مفصل دارد..
به همه اینها اشاره کوتاهی کردم که به آن روز کذایی برسم! روزی که لاجوردی برای دیدن زندانیان جدید الورود به زندان قزل حصار آمد. فکر میکنم یکی از روزهای شهریور سال شصت بود که ناگهان دیدیم بند شلوغ شد .. فرزانه و طیبه دو زندانبان زن از ما خواستند که چادرهایمان را بسر کنیم....ناگهان سر و کله لاجوردی به همراه رحمانی در بند پیدا شد.... در سلول منتظر نشسته بودیم. بعد از دوران فاز سیاسی در اوین و تبعیدمان به قصر دیگر با لاجوردی روبرو نشده بودیم. میدانستیم با کینه عجیبی که به زندانیان قدیمی دارد این تقابل راحت نخواهد بود. بالاخره لاجوردی با آن قیافه کریه اش در کنار میله های سلول ما ظاهر شد. در حالیکه بنظر میرسید از دیدن ما در آنجا متعجب شده است! دستش را به میله های درب سلول گرفت. لحظاتی با غیض به چهره تک تک ما نگریست. و سپس با لحنی که در آن عصبانیت پیدا بود رو به ما کرد و پرسید : شما در اینجا چه میکنید؟ شما تمامی تان اعدامی هستید! بعد با ریشخندی رو به حاج داوود رحمانی کرد و در حالیکه ما را نشان میداد، گفت : " السابقون سابقون اولئک مقربون " و این همان لحظه ای است که به عنوان سند افتخار در پرونده بچه های قدیمی زندان ثبت است.
به این ترتیب لاجوردی ما سلول دوازدهی ها را به عنوان پیش کسوتان زندان خمینی که دمار از روزگارش در اوین در آورده بودیم به رحمانی معرفی کرد و به او گفت : حواست به اینها باشد هر اعتراضی در بند اتفاق بیافتد زیر سر این قدیمی هاست! و به ما وعده داد که بزودی برای بردنمان به اوین به سراغمان خواهد آمد!... بچه های قزلحصار خوب میدانند که بعد از آن رئیس زندان قزل حصار هراتفاقی که در بند میافتاد چگونه از ما پیش کسوتان و السابقون بقول لاجوردی! در زندان قزل حصار توسط رحمانی پذیرایی میشد و چه مدت ناچار بودیم با درب های بسته حتی توالت را داخل سلول انجام دهیم!! یا در راهروهای دراز زندان........، بگذریم که زخم های آنروزها بر بدن .. جان و روان ما هنوز باقیست. و البته که اینها از آثار همان "السابقون سابقون" لاجوردی و علاقه ی خاصش به من و ما بود !!
بعد از آن این جمله " السابقون سابقون" در میان ما زندانیان که عادت داشتیم همه فشارها و شکنجه ها را به طنز تبدیل کنیم به موضوع شوخی و خنده تبدیل شد. لاجوردی و رحمانی پایشان را از بند بیرون نگذاشته بودند که مثل همیشه دیدار لاجوردی از بند و از سلول 12 را تبدیل به تئاتر مضحکی کردیم و در سلول به اجرا درآوردیم. زندانیان آنزمان بخوبی میدانند که فرهنگ به طنز کشیدن زندانبانان و شکنجه ها در زندان چگونه باعث بالا بردن روحیه ها و شدت بخشیدن مقاومت ها در زندان میشد. آری ما السابقون سابقون یعنی زندانیان قدیمی زندان بودیم. همه به ما بخاطر قدیمی بودنمان به چشم احترام می نگریستند. اولین زندانیانی که سابقه زندانشان در قزل حصار ناباورانه یکساله شد.در برابر کسانی که چند ماهی بود دستگیر شده بودند ما قدمتی داشتیم! من نزدیک به دو سال در زندان های مختلف کمیته. اوین. قصر . قزل حصار گذراندم ولی چیزی نگذشت که زندانیان سیاسی سقف های بودن 7 – 8 و دهساله را در زندان شکستند .......
بسیاری از زندانیان آنروزها اعدام شده اند. یارانی نیز دوران طاقت فرسای تابوت را در زندان گذراندند از جمله یکی از بچه های سلول 12 که در فاز سیاسی دستگیر شده بود بعد از گذراندن این دوران به جنون گرفتار شد. تعدادی بعدها اعدام شدند و تعدادی نیز هنوز زنده هستند و حاضر و شاهد بر مقاومتی که در یکی از مخوف ترین روزهای دهه شصت در زندان شکل گرفت.
باشد که روزی تمامی این خاطرات منتشر شود. تا آنهایی که به خود جرات سوء استفاده از خاطرات زندانیان سیاسی و قلب کردن آنرا می دهند شرم کنند. البته اگر ذره ای از احساس شرم بدون حسابگری های سیاسی در آنها مانده باشد. چنین باد
عاطفه اقبال – 26 فوریه 2013
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر