یک خواهر کوچکتر از خودم دارم، زمانی که کودکی شاید پنج - شش ساله بیش نبود. یکروز صبح از خواب بیدار شد و گفت خوابی دیده است و شروع کرد به تعریف کردن خوابش، در نیمه یکدفعه از من خواست که چون منهم در خواب او بوده ام، بقیه خوابش را من تعریف کنم. هر چه من میگفتم که خواب را تو دیده ای و من واقعا پیش تو نبودم. او گریه میکرد که نه تو با من بودی. عاقبت من نتوانستم به خواهر کوچکم که خیلی هم دوستش داشتم، حالی کنم که من بصورت واقعی در خواب تو نبودم! آخرش هم ما نفهمیدیم خواب به کجا ختم شد و نیمه آنرا برای ما تعریف نکرد! این یکی از داستانهایی است که در خانواده هر وقت تعریف میکنیم، حسابی میخندیم. البته این خواهر کوچولوی آنزمان، الان برای خودش خانمی شده است.
۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه
خواب خواهر کوچکم
یک خواهر کوچکتر از خودم دارم، زمانی که کودکی شاید پنج - شش ساله بیش نبود. یکروز صبح از خواب بیدار شد و گفت خوابی دیده است و شروع کرد به تعریف کردن خوابش، در نیمه یکدفعه از من خواست که چون منهم در خواب او بوده ام، بقیه خوابش را من تعریف کنم. هر چه من میگفتم که خواب را تو دیده ای و من واقعا پیش تو نبودم. او گریه میکرد که نه تو با من بودی. عاقبت من نتوانستم به خواهر کوچکم که خیلی هم دوستش داشتم، حالی کنم که من بصورت واقعی در خواب تو نبودم! آخرش هم ما نفهمیدیم خواب به کجا ختم شد و نیمه آنرا برای ما تعریف نکرد! این یکی از داستانهایی است که در خانواده هر وقت تعریف میکنیم، حسابی میخندیم. البته این خواهر کوچولوی آنزمان، الان برای خودش خانمی شده است.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر