در سوگ مردی که قلب معصوم یک کودک را در سینه داشت
سفرت بخیر اما ، چو از این کویر وحشت بسلامتی گذشتی ،
به ستاره ها به باران برسان سلام ما را
امروز خبر درگذشت دوست نازنینم ستار را شنیدم و از درد بخود پیچیدم. ستار را از راه دور میشناختم و هیچگاه فرصت نشده بود که از نزدیک ببینمش. هر وقت که مطلبی مینوشتم، چند خطی صمیمانه و بی ریا برایم مینوشت و کنارش به مهر گلی ضمیمه میکرد. کلماتش پر از مهر و صفا بود. به کلمات وایمیل هایش دل بسته بودم و به مهر و محبت بی پایانش. با هم در موارد مختلف نامه نگاری و همفکری میکردیم. با اینکه از او دور بودم ولی افکارش را بسیار بخودم نزدیک میدیدم. امروز نامه هایش را جلوی خود گذاشته ام و می گریم . در سوگ مردی که قلب معصوم یک کودک را در سینه داشت. میگویند انسانهای بزرگ قلب کودکیشان را حفظ میکنند و ستار این گونه بود. قلبم از رفتنش بیتاب شده است و خود را سرزنش میکنم که چرا همت نکردم به دیدنش بروم؟ میدانستم که از یکسال پیش درگیر سرطانی بی رحم شده است. ولی هرگز فکر نمیکردم به این زودی از دستش بدهیم. این اواخر برایش نامه ای نوشته بودم که وضعیتش را بپرسم برخلاف همیشه که زود و مهربان جواب میداد، جوابی نداده بود. نگران بودم. امروز به دوستی زنگ زدم . از او خبر پرواز ستار را شنیدم و خسته و اشک آلود برجا ماندم. ستار صاف و ساده و بی ریا بود و همه را بی ریا دوست میداشت. و من با تمام قلبم دوستش داشتم. امشب سرگردانم و نمیدانم چه بنویسم. چگونه او را به تصویر بکشم. دوستی از راه دور را که حتی یکبار فرصت نکرده بودم دست های پر مهرش را بفشارم. چقدر زندگی آنهایی که بی انتها خوب هستند کوتاه میباشد.
ستار سال 1325 در تربت حیدریه چشم به جهان گشوده بود و زمانی که چشم از جهان فرو بست فقط 64 سال داشت. کار مطبوعاتی ستار با مجله تهران مصور در زمانی که دانشجوی دانشگاه تهران بود آغاز شد. بعد از تعطیلی این مجله سردبیری مجله کودک و زندگی را به عهده گرفت. ستار قبل از انقلاب عضو هیأت مدیره و نایب رئیس سندیکای نویسندگان ایران بود. بعد از انقلاب به مدت دو هفته دستگیر شد و بعد از آزادی به لندن رفت و دیگر هرگز به ایران آخوند زده پا نگذاشت. در لندن ضمن برپایی یک چاپخانه انتشاراتی سه هفته نامه ی ندا، پیام و فریاد آزادی را منتشر نمود و عضو هیئت مدیره کانون نویسندگان در تبعید و انجمن قلم بود. از ستار لقایی مجموعه داستانهای بلند و کوتاهی بویژه برای کودکان بجا مانده است. او که علاقه ی خاصی در نوشتن داستان برای کودکان داشت. روحیات خودش نیز مثل یک کودک صاف و شفاف بود. با قلب بزرگ و مهربانی که به همه یاری میرساند. میگفتند که در چاپخانه اش اکثرا از دوستانش پول چاپ نمیگرفت. ستار با اینکه به لحاظ سیاسی بسیار مستقل بود ولی همیشه برای همبستگی نیروهای مخالف رژیم در جهت مبارزه تلاش میکرد. و ما دوست و یاری را از دست داده ایم که جایش پرشدنی نیست. یاد ستار لقایی گرامی و روحش شاد باد که میدانم غم نبودنش برای بسیاری سنگین خواهد بود. ستار هم در تبعید رفت و سرنگونی این رژیم ضد انسانی را ندید. باشد که در ایران آزاد فردا آنگونه که شایسته است در میان مردم ایران یادش را گرامی بداریم. اما امشب قلب من در تنهایی بیاد ستار میگرید.
عاطفه اقبال – سه شنبه 14 سپتامبر 2010
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر