۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

مادر زمین ،مادر زمان، مادر ایران زمین


مادر زمین ،مادر زمان، مادر ایران زمین
من هنوز بر باور زنده بودن تو خیمه زده ام

مادر کوشالی، چند روزی است که از خبر سکته تو سر در گریبانم. میدانستم که در حالت کما در بخش سی سیو بسر میبری. خواستم به دیدارت بیایم گفتند که کسی را راه نمیدهند. و من بیقرار در باور زنده بودن تو هنوز خیمه زده بودم.
مادر زمین بودی، مادر زمان بودی، مادر ایران زمین بودی. چگونه باور کنم رفتنت را؟ چگونه باور کنم نبودنت را ؟ نبودنی که چنگ در تار و پور وجودم می زند . هر کس که خبر رفتن تو را بشنود بهم خواهد ریخت که حق مادریت را در حق همه ی فرزندانت ایفا کرده ای. همه را فرزند خود میدانستی. با مهربانی بی حد و حصر دست بر سر همه کشیده بودی. سنگ صبور تک تک ما بودی. مادر کوشالی از زمانی که خبر سکته ات را شنیده ام بخود می پیچم و بی اختیار در کوچه و خیابان می گریم. دیگران به من می نگرند و سر تکان می دهند ولی چهره نجیب و مادرانه تو از جلوی چشمانم پاک نمیشود.

زندگی مادرانی چون مادر کوشالی آنقدر پربار هستند که هر یک حماسه ای تکرار نشدنی و در نوع خود بی نظیر هستند. مادری که فرزند شهید خود را با دستهای خود درخانه اش به خاک سپرده بود. مادری که درد ورنج بیکران این مبارزه را مثل دیگر مادران بر دوش های نحیف ولی استوار خود کشید و با تن خسته ی خود در این مسیر ادامه داد. پنج شهید ، پنج جگر گوشه ، پنج گلی که با شیره ی جان پرورانده باشی و خمینی دجال براحتی آنها را پرپر کرده باشد به این جرم که آزادی را فریاد زده اند. چه کوهی بودی مادر که این بار را چنین استوار حمل میکردی. مادر همه بودی. در نوع خود تک و بی نظیر، با آن صداقت گرم و لهجه ی شمالی ات بر دل می نشستی و همه جا یار و همراه میشدی. برای همین همه آنقدر دوستت داشتند. عشقت به آزادی بی کران بود. و تو خود با دادن همه چیزت در راه آزادی به یکی از سمبل های این راه تبدیل شده بودی. همه را دوست داشتی و همه دوستت داشتند. چه سالهای طولانی را در کنار هم بسر برده بودیم. چه سفرها با هم برای افشای رژیم در مجامع بین المللی رفتیم. چه درد دلها که با هم نکردیم. مادر کوشالی چگونه باور کنم رفتنت را ؟

من با اینکه خود هرگز مادر نبوده ام پیوند غریبی با این مادران و پدران ایران زمین دارم. آنها  که شرف این آب و خاک هستند. خاکی که در آن گلهای سرسبدشان را تقدیم آزادی کرده اند. 

همانطور که در سالگرد رفتن پدرم گفته بودم : من فکر میکنم که این نسل پدر و مادرهای ما نسل عجیب و بی نظیری در فداکاری هستند. نسلی که بحق باید بگم اگر مقاومتی در این سطح در مقابل رژیم وجود داره بی شک مدیون اونها است. این پدر ها و این مادرها از گنجینه ها و افتخارات تاریخی ما هستند و جاشون رو با هیچ چیز دیگه ای نمی شه پر کرد. اینهایی که بهای مبارزه رو با از دست دادن جگرگوشه هاشون پرداختند ولی سر خم نکردند...

آری مادر کوشالی مادر زمین بود، مادر زمان بود، یکی از مادران قهرمان ایران زمین و من در غم از دست دادنش قلمم دیگر یاری نمیکند و نمیدانم چه بنویسم. اشک مجالم نمیدهد و بارغم بر دوشم سنگینی می کند. گاه بیتاب می شوم. گاه می گریم و گاه خیره به عکسش مینگرم و در چشمهای مهربان مادر کوشالی خودم را به خاطره ها می سپارم. خاطره ی آخرین دیدارش و حرفهایش ... کاش مادر کوشالی هنوز اینجا بود تا سرم را روی زانوانش بگذارم و مثل گذشته ها با او حرف بزنم. کاش نرفته بود.


 بیتابم .... و مثل سهراب سپهری می نالم " یاد من باشد که تنها هستم، ماه بالای سر تنهای است."

و خسته با خود زمزمه میکنم :

وای که چه خسته میکند تنگی این قفس مرا
پیر شدم نکرد از این رنج و شکنجه بس مرا
گرگ درنده ای به من تاخت بنام زندگی
پنجه که در جگر زند نام نهد نفس مرا
  
دوستان اینبار کلمات خسته ام را بر من ببخشید و خرده نگیرید . چون بدجوری بیتابم. تمام کلماتی که از قلمم ترواش میکند حاکی از این بیتابی و دلتنگی است.... اینهم خواهد گذشت که در این مسیر پر فراز و نشیب از این لحظه ها کم نداشته ایم.

عاطفه اقبال
یکشنبه 26 سپتامبر 2010

مادر کوشالی : محترم ایجه ای

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر