ایران جایی که حقوق انسان سنگسار میشود
روز جمعه 10 دسامبر از طرف کمیته حمایت از حقوق بشر در ایران* به برنامه افتتاحیه نمایشگاهی واقع در شمال پاریس دعوت شده بودم. با دیدن نمایشگاه که به مناسبت روز جهانی حقوق بشر به مدت سه روز ترتیب داده شده بود. بر آن شدم که گزارشی از کار پرارزش دوستان مجاهد که به گفته ی مسئولین نمایشگاه طی چند هفته کار شبانه روزی چنین ارزشی را آفریدند، تهیه کنم.
ساعت 2 بعد از ظهر در محلی کنار راه آهن شرقی پاریس که فرش سرخ نامیده میشود، با کارت دعوتی در دست حضور یافتم. صفی طولانی مرا که فکر میکردم بموقع آمده ام پس با ترافیک جمعیت روبرو نخواهم شد، ناامید کرد. جلوی درب روی یک آفیش، عکس به دار آویختن پیام امینی دانشجو و هنرپیشه جوان یک سریال ایرانی که در تاریخ 29 سپتامبر سال 2002 در پارک لویزان تهران در ملا عام به دار آویخته شد؛ نگاهها را به خود می خواند.
کمی بعد به سالن اصلی نمایشگاه در طبقه ی هم کف راهنمایی شدم. صندلی ها همه پر بود. جمعیتی در راهرو سرپا ایستاده بود .تعداد زیادی فرانسوی در میان جمعیت حضور داشت. بالاخره جایی یافتم و نشستم. برنامه افتتاحیه با سخنرانی آقای ژاکوبی - ً دبیر کل بنیاد میتران، فرانس لیبرته و رئیس افتخاری فدراسیون بین المللی حقوق بشرً - آغاز شد و با سخنان خانم رجوی و چند شخصیت فرانسوی دیگر در مورد نقض مستمر حقوق بشر در ایران و افشای روابط اقتصادی دولت های اروپایی با رژیم جمهوری اسلامی ادامه پیدا کرد. در انتهای این سخنرانی ها میهمانان به بازدید نمایشگاه دعوت شدند. به زیرزمینی که آثاری از مجسمه سازان و نقاشان زینت بخش آن بود وارد شدم. در انتهای سالن، روی سه پرده جداگانه، فیلم کوتاهی بنام ً جشن در جهنمً نمایش داده میشد. جلوی پرده رفتم و نوشته توضیحی این فیلم مستند را خواندم؛ فیلم در سه پرده سرنوشت دختر بچه گان ایرانی را نشان میداد: در پرده اول دختر بچه ای با چهره معصوم و بی خیال لبخند میزند، بی آنکه بداند چه سرنوشتی در انتظارش می باشد. در پرده دوم نه سالگی - سن بلوغ ! - دختربچه های خردسال را جشن گرفته و آنها را آماده فرستادن به خانه ی بخت ! میکنند. در پرده ی سوم زنی تنها و بدون چهره از پلکان های بی انتهای زیرزمینی پائین می آید...
آثاری در نوع خود جدید و مبتکرانه از یک خانم هنرمند و مجسمه ساز ایرانی بنام فاطمه احمری در سمت چپ سالن به نمایش گذاشته شده بود : از درون صندوقی در بسته و پوشیده شده با پارچه ای سیاه، صدای پرندگانی به گوش می رسید. کمی آنطرف تر مجسمه ای کوچک از دستی سیاه با انگشتان قطع شده روی تکه فرشی ایرانی جلب توجه میکرد. نوشته ای به زبان فرانسوی صحنه را قابل فهم میکرد: ً فرش های ایرانی زیبایند ولی به قیمت انگشتان دخترکان 5- 6 ساله که آنها را میریسند تمام می شوند. آنها که در سنین 13 – 14 سالگی سلامتی شان را به دلیل کار طاقت فرسا از دست میدهند.ً چشمهایم را که از روی نوشته برگرفتم متوجه زنی فرانسوی شدم که آهسته اشک هایش را پاک میکرد. کمی آنطرفتر پیکر ایستاده ی زنی بدون چهره، پوشیده در چادر سیاه، پشت به جمعیت و رو به یک آینه ی قدی، توجهم را جلب کرد. در وسط سالن، مجسمه ای کوچک از زنی که در حالت نشسته دستهایش از پشت به هم زنجیر شده بود، زیبایی و غم را با هم انعکاس میداد. اینبار گامهایم به سمت پیکر زنی که زیر سنگهای آجری رنگ مدفون میشد. کشیده شد.
آثار زیبای رضا اولیا هنرمند مجسمه ساز و نقاش جلوه ای چشمگیر داشت. صحنه های مقاومت و زندان و شکنجه چنان با دستانی هوشمند ترسیم شده بود که مرا به تحسین واداشت. با کارهای رضا اولیا قبلا نیز آشنا بوده و مجموعه ای کوچک از کارهای هنری او را به شکل کتاب در کتابخانه ام داشتم. ولی بار دیگر نگاهم در اعجاب هنری متعهد به تحسین کشیده شد. کنار تابلوهایی از زندان و سنگسار، مجسمه سه زندانی که روی زمین دراز کشیده وبه دستهایشان دستبند زده شده بود؛ زیبایی حیرت آوری داشت. گویی که از روی مدل زنده تراشیده شده بودند.
در قسمت دیگر سالن تابلوهای بزرگ و مجسمه های کوچکی که با ظرافت بسیار درست شده بود توجه ام را جلب کرد. به سمت آنها رفتم تا اسم هنرمندی که فجایع روزمره در میهنم را با هنری چنین زیبا به تصویر کشیده بدانم ولی هرچه گشتم کمتر پیدا کردم. تابلویی بزرگ با زمینه ی آبی، صورت مردی که زیر تکه های سنگ زنده بگور می شد با دهانی باز به هیبت یک فریاد. تصویر چنان زنده بود که لحظه ای صدای فریاد مردی را در سراشیبی مرگ در وجودم شنیدم و در جا میخکوب شدم. از چند نفری نام هنرمند را جویا شدم ولی کسی نمی دانست. آثارش به نظرم آشنا مینمود. از اعماق خاطراتی قدیمی به دنبال چهره ای آشنا می گشتم. ناگهان در کنار پله کانی که به طبقه ی بالا منتهی میشد. دوستی قدیمی را دیدم و با خودم گفتم بیشک خودش است. سلا ... نقاش و مجسمه سازی که از هنرمندان قدیمی مجاهد است. چهره اش مثل همیشه شاد بود. به طرفش رفتم و بدون مقدمه و با اطمینان پرسیدم : سلا، چرا زیر تابلوهایت را امضا نکرده ای. با خنده گفت فرقی نمی کند. بگذار مال من هم بدون امضا باشد. به او گفتم هر کس که یک اثر هنری را می نگر د به دنبال آفریننده آن میگردد. بهتر است حتی اگر مایل نیستی نام خودت را روی آثارت بگذاری، امضایی مستعار در نظر بگیری. سل ا در حالی که فکر میکرد از من جدا شد. به او که دور میشد می نگریستم. بیادم آمد که زمانی دور، روزی به من گفته بود آثار من به مقاومت مردم ایران تعلق دارد. نمیتوانم بر آنها نام خودم را بگذارم...... دقایقی بعد سلا در حالیکه میگذشت دستم را گرفت و گفت : گوهر؟ خوب است. میروم تابلوها را با اسم گوهر امضا کنم. با تاکیدی آشنا تکرار کردم : گوهر؟ او به آهستگی کنار گوشم زمزمه کرد : گوهر، نام دخترم ........... و رفت. و من در خاطرات دهها سال قبل دخترک کوچک و شیطانی را باز یافتم که شبیه خود سلا بود.
در طبقات دیگر، در هر گوشه، آثاری از جنایات رژیم ضدبشری آخوندی، تماشاگران را منقلب میکرد. در کنار این جنایات، اسناد مقاومت زنان و مردان قهرمانی که با مقاومت خود دژخیمان را به هیچ می انگاشتند. انسان را به تحسین وا می داشت. درراهروی طبقه ی سوم تابلوی زیبائی از یک گل سرخ در دل تاریکی چنان زنده به نظرم رسید که بی اختیار دست بردم تا آنرا لمس کنم. زیر تابلو را دستی شرمگین و مردد با نام کوچک و شاید مستعار امضا کرده بود: مسعود. تابلوهای مسعود گویا احساس زنده ای است که در لحظه روی تابلوها نقش بسته است.
در ترکیب اسامی وعکس های شهدای مقاومت چیزی که نظرم را جلب کرد؛ تقسیم بندی این شهدا در قشرهای مختلف اجتماعی بود. قشر دانشجو، دانش آموز، هنرمند، متخصص، و مجموعه ای از خانواده هایی که به طور دسته جمعی اعدام شده بودند. نشان میداد که رژیم در همه جا رد پای جنایات خود را گذاشته است. گویی نبرد سهمگین جنایت و مقاومت در این نمایشگاه به صورت فشرده شده به نمایش گذاشته بود.
اسامی مسئولین ترورهای سال 88، حدود 15 جلد کتاب از مجموعه قوانین حکومت آخوندی از لحظه ی به حکومت رسیدنش تا به امروز، اطلاعاتی در مورد قتل عام کردها در ماههای اول به قدرت رسیدن خمینی، اسامی روزنامه های توقیف شده در زمان ریاست جمهوری خاتمی، محکومیت های متعدد رژیم در مجامع بین المللی، عکسهای قربانیان قتلهای زنجیره ای...، گزارشاتی به زبان فرانسوی در مورد : فروش اعضای بدن به واسطه ی فقر در ایران. فحشا، کودکان خیابانی و اعتیاد ....، دختران فراری ، فروش دختران توسط باندهای رژیم.....گزارشی از زنانی که در راهروهای مرگ در زندانها به سر میبرند..... .مجموعه ای کامل از جنایات رژیم جمهوری اسلامی را به نمایش می گذاشت. عکس های داریوش و پروانه فروهر به صورت بزرگ در میان عکسهای قتل های زنجیره ای جلب نظر میکرد. عکس هایی از قربانیان ترور رژی م در خارج کشور : از جمله کاظم رجوی، نقدی، شاهپور بختیار، قاسملو و.........،عکس زهرا کاظمی خبرنگاری که سال گذشته خبر قتلش در زندان اوین افکار عمومی جهان را تکان داد. اطلاعات و عکس هایی از قتل اقلیت های مذهبی : بهائی، مسیحی، یهودی ......
در گوشه ای از سالن طبقه ی سوم فیلم مستند سنگسار و اعدام های خیابانی نمایش داده می شد. برافروختگی چهره های کسانی که به تماشا ایستاده بودند، حاکی از غیرقابل تحمل بودن صحنه های این فیلم مستند بود. بکی از تماشاگران بعد از دقایقی بیرون آمد و گفت بهتر است جلوی درب ورودی نوشته شود که با صحنه هایی چنین شنیع و سخت روبرو خواهیم شد. من ناراحتی قلبی دارم، نتوانستم طاقت بیاورم. حرف او را تائید کردم، صحنه ها بسیار سخت و خارج از تحمل انسانی بود. در اروپا همیشه قبل از نمایش چنین صحنه هایی به تماشاگران هشدار میدهند. ناخودآگاه به مردمی اندیشیدم که در خیابانهای ایران بطور مکرر با چنین صحنه های دردناکی روبرو هستند. کسی به آنها هشدار نمی دهد! کسی از آنها نمیخواهد که لااقل بچه های کوچک را از صحنه دور کنند! نگاهم به روی عکس بزرگی از یک اعدام خیابانی ثابت ماند : پسر جوانی در حاشیه ی خیابان شیون میزند. پسربچه ای با چهره ای وحشت زده گویی بر جا میخکوب شده است....پاسداری حلقه ی دار را به گردن محکومی می اندازد. لحظه ای بعد شمع زندگی انسانی خاموش خواهد شد....... می اندیشم : چگونه میتوان زیر سلطه ی حکومتی که جان و ناموس انسانها برایش پشیزی ارزش ندارد. زندگی کرد و خاموش ماند!؟
در قسمت دیگری از نمایشگاه عکس هایی از ژان مولن یکی از قهرمانان ملی فرانسه در دوران جنگ جهانی دوم دیده میشد. همچنین عکس های از ارتش سایه که در دوران جنگ، عمدتا از خارجیان مقیم فرانسه برای مقاومت تشکیل شده بود. زیر این عکس ها ضمن شرح گوشه ای از عملکردهای مقاومت فرانسه در دوران اشغال نوشته شده بود : در مقابل فشار و وحشیگری یک حکومت، مقاومت حتی در تبعید و دربدری ناچار است مردم را بطور مخفی سازماندهی کند. با مدارک ساختگی برای شناخته نشدن جابه جا شود. باید که روزنامه و رادیو و تلویزیون داشته باشد تا بتواند مردم را آگاه کند. همانطور که مقاومت فرانسه از این حق مشروع خود در دوران اشغال استفاده میکرد.
یکی از تکان دهنده ترین قسمت های نمایشگاه عکس های شهدا و آثار هنری آنها در درون زندانهای ایران بود :
در مدخل ورودی نمایشگاه دو ستون بزرگ از عکس های شهدای مقاومت ایران تا به سقف هر انسانی را منقلب میکرد. یک خانم فرانسوی به من گفت : میان عکس ها می گشتم که تکراری بودن آنها را برای خودم ثابت کنم، چون چیزی که میدیدم برایم غیرواقعی مینمود. اگر فقط اسم بود میتوانستم خودم را راضی کنم که سندیت ندارد ولی عکس ها زنده و شاهد هستند و قلبم را به درد می آورند برای همین میخواستم چیزی تقلبی در آن بیابم و بخود بگویم این فاجعه ی انسانی حتی در کشوری مثل ایران حقیقت ندارد. یک داستان دروغی است. ولی هر چه گشتم کمتر یافتم. چهره ها هر کدام به نوبه ی خود تک است، ولی نگاه ها همه یکی است. نگاه هایی که اینجا نیستند... گویا همه یک جهت را مینگرند. دور، خیلی دور...
آثار دستی زندانیان در زندانهای ایران نیز به نوبه ی خود عمیق ترین احساسات انسانی را خطاب قرار میداد : کوبلن هایی که زندانیان تیرباران شده نتوانسته بودند به پایان برسانند. تسبیح های ساخته شده از خمیر نان در سلولهای انفرادی و عمومی، نوار کاست یک زندانی اعدام شده، دست نوشته ها... نامه هایی سرشار از امید و مقاومت که به طور مخفی نوشته شده و به دست هم بندی آزاد شده به دست خانواده ها رسیده بود. نامه هایی روی فرم رسمی زندان ؛ نامه هایی که زندانی سعی کرده با استعاره هایی چون آفتاب، ستاره ، خورشید، بهار، پیام خود را به خانواده و همرزمانش برساند. یک ساز دهنی کوچک، چند بلوز بافتنی که توسط مادران زندانی قبل از اعدامشان برای فرزندانشان بافته شده، و یک چکمه ی بسیار کوچک تخته ای که پدری قبل از تیرباران روی آن برای پسرش نوشته : آرمان جان تولدت مبارک . پدرت ................
به طبقه ی پائین آمدم. فضا سنگین مینمود. به میهنی می اندیشیدم که سالهاست با خون و درد در آمیخته است. به مردمی که در زندان بزرگی بنام جمهوری اسلامی حق نفس کشیدن آزاد را برآنها حرام کرده اند. به کودکانی می اندیشیدم که در زیرزمین کارخانه های فرش بافی چشمهایشان را از دست میدهند. به دخترانی که توسط باندهای پلید سردمداران رژیم در کشورهای عربی فروخته میشوند. به زنانی که برای در آوردن خرج فرزندانشان تن خود را می فروشند. دختران 13 ساله ای که زیر فشار فقر از خانه فرار میکنند. به معتادهایی که هر روز جسدشان را در جوی های آب مییابند. مردانی که خودکشی میکنند و یا زیر فشار فقر له میشوند. به خودسوزی هایی که هر روز آمارش در کشور بلا زده ام بالاتر و بالاتر میرود. به زنانی که در انتظار سنگسار یا اعدام در راهروهای مرگ زندانهای ایران به سر میبرند. و به پسربچه هایی که یتیم می شوند و به کودکان خیابانی می پیوندد..... چگونه میتوان خاموش ماند!
و اندیشیدم به دهها هزار زندانی که از اولین روزهای به حکومت رسیدن این رژیم پلید و جانی تنها به جرم دفاع از آزادی به قتل رسیده اند. به تیرباران ها، به اعدام های خیابانی، به آنها که با خونشان به قاتلان آزادی نه گفتند. به آنها که برای دفاع از شرف یک خلق، قهرمانانه به پای چوبه های دار شتافتند. آنها که مبارزه کردند. آنها که مبارزه میکنند. آنها که تاریخ حقوق بشر را به قول کاظم رجوی با خونشان مینویسند.
و اندیشیدم به روزی که طومار این رژیم با مقاومت مردم ایران در هم پیچیده خواهد شد. روز آزادی، روزی که مردم ایران بپا برخیزند و آخوندها از ترس، عمامه ها را از تن بیرون کنند. روزی که قیام مردم تمامی حساب و کتاب های بین المللی را نقش برآب کند. روزی که خلق ما اراده کند و سرنوشتش را خودش به دست بگیرد. آن روز خواهد آمد.
و اما در انتها باید اضافه کنم که تمامی مدارک این نمایشگاه که بصورت حرفه ای تنظیم شده بود نشانگر این بود که مسئولین نمایشگاه تلاش کرده اند تا تمامی ابعاد عملکردهای رژیم جمهوری اسلامی، چه به لحاظ سیاسی و چه به لحاظ اجتماعی، از ابتدای سال 1357 تا به امروز را زیر یک چتر سیاسی قرار داده و به صورت فشرده در معرض قضاوت بگذارند. و این از نظر من بزرگترین نقطه ی قوت این نمایشگاه بود. برگزارکنندگان نمایشگاه، خواسته یا ناخواسته، موفق شد ه بودند که تمامی جنایات این رژیم - جدای از هرگونه اختلاف نظر ایدئولوژیکی یا سیاسی با قربانیان این رژیم را- در یک جبهه قرار دهند : نام کاظم رجوی و نقدی کنار قاسملو، بختیار، فروهرها و ... به نظر من معنا و پیام سیاسی آشکاری دارد ؛ ًاگر مخالفان کشت ه شده این رژیم با هدف افشای جنایات رژیم، میتوانند کنار هم قرار بگیرند. چرا مخالفان خوشبختانه هنوز زنده! اختلافات ایدئولوژیک و سیاسی خود را در جهت یک همبستگی گسترده برای سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی موقتا کنار نگذارند؟ و کنار هم قرار نگیرند؟ ً چرا به فعالیت هایشان یک چتر سیاسی مشترک ندهند؟ و چرا به جامعه ی بین المللی نشان ندهند که ایران صاحب دارد و صاحب آن کسانی هستند که با هر ایدئولوژی و مرامی مخالف این رژیم قرون وسطائی هستند.
17 دسامبر 2004
Le comité de soutien aux droits de l’homme en Iran
· Site : http://csdhi.org
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر