به مهدی یراحی
مهدی جان، بر تن زخمیات بوسه میزنم. بر رد پای خونین شلاقی که دژخیم بر پیکر نجیب و مهربانت نشاند. بشکند دستی که این زخمها را بر جان تو حک کرد. نفرین تاریخ بر آنکه این حکم را داد، بر آنان که این نظام سرکوبگر را با احکام جنایتکارانهاش بنا نهادند.
چند روز پیش، خودت گفته بودی که برای این حکم آمادهای، تا کنار مردم سرزمینت بایستی.
"شیشه در آوردهای تا شکنی سنگ ما"
"آنکه حاضر نیست برای آزادی بهایی بپردازد، لایق آزادی نیست."
بله آنها که بهای آزادی را می پردازند شکستنی نیستند. دژخیم است که با هر شلاق در برابر مقاومتی ستودنی فرو می ریزد.
مهدی یراحی، قامت استوارش را در برابر آنان که مردم این سرزمین را به ویرانی کشاندهاند، خم نکرد و گفت:
"امروز یک درد مضاعف را فهمیدم؛ اینکه زنان سرزمین من چه میکشند از این همه ظلمی که سالها به آنها تحمیل شده است. و من دیگر نمیخواهم کار کنم، مجوز بگیرم، از یک 'رانت جنسیتی' بهره ببرم و کنسرت برگزار کنم."
بر قلمت، بر شرافتت، بر انسانیتت درود.
توماج در واکنش به حکمی که آنرا متعلق به عصر حجر نامید، نوشت:
"مهدی یراحی آخ هم نگفت. گاهی زخمها آدم را قویتر میکنند. بستگی به آدمش دارد."
و ترانه علیدوستی در اعتراض نوشت: " ننگ بر تحجر و شرم بر ناتوانی ما"
مهدی جان، چندین سال پیش، وقتی در جستوجوی ترانهی "میحانه میحانه ناظم غزالی" بودم، تو را یافتم. دیدم که این ترانه را با آمیزهای از زبان عربی و فارسی خواندهای، و چه اجرای زیبایی! بعد، کمکم به ترانههای دیگر تو رسیدم: صورتک، پارهسنگ، خاک، بیدفاع، خاموشی... هر کدام پرمحتواتر، هر کدام اعتراضیتر از دیگری. ترانهها و صدای دلنشینت بر جانم نشست. آن زمان دانستم که تو "کسی" هستی میان بیشمار "کسان".
کارهایت را دنبال کردم؛ دیدم که برای حاشیهنشینان کورههای آجرپزی کنسرت رایگان برگزار کردی و در پایان، آنها را به شام مهمان نمودی. شیفته مرامت شدم. در اوج شهرت و درخشیدن روی صحنه، مقهور نشدی و برای دختر آبی، ترانهی" دخترانه" را خواندی، برای قربانیان هواپیمای اوکراینی "عکس شد "را، و در انقلاب زن، زندگی، آزادی، ترانهی " زن " را.
دیدم که شهرت تو را نه تنها ازمردم دور نکرد بلکه در هر فرصتی اعتراضاتشان را در کنسرت هایت فریاد زدی. اعتراض مردم جنوب به گرد و خاک را روی صحنه بردی. در جریان اعتراضات کارگران شرکت فولاد، بجرم پوشیدن لباس نمادین کارگر بر روی صحنه، دستگیر شدی. ترانه "پاره سنگ " را در اعتراض به سیستمی که جنگ را "مقدس" نامیده بود، چه شجاعانه خواندی:
" تمام خاطراتمون گره به جنگ خورد
و طرح تخریب خونه هامون کلنگ خورد
چرا به ختم جنگ اینهمه درنگ خورد
و یک نسل رفت به جنگ و دیگه برنگشت...
همان ترانه ای که بلافاصله غیرمجاز اعلام شد و تو باز ممنوع الصحنه شدی.
گام به گام کنار مردم بودی، گام به گام هنرت را به آنان پیشکش کردی و صدایشان شدی، و گام به گام از سوی حکومت سرکوب و تحریم شدی، اما هرگز کوتاه نیامدی.
مهدی جان، از صحنهی موسیقی و درخشش در آن کناره گرفتی، چون مردمت را بر همه چیز مقدم دانستی. خودت نام آنرا "رسیدن به آگاهی" گذاشتی. و همین است که تو را از بسیاری جدا میکند.
امروز شلاقها بر تن تو زخم شدند، اما این زخمها جوانه خواهند زد.
تو افتخار ما هستی، ما که زخم کاری دشمن را هنوز بر تن و روان داریم.
از اینکه تو را شناختم، به خود میبالم.
تو همانی هستی که خواندی:
"وقتی که ترکه میخوری، تو از آزادی پُری..."
و چه حقیقت عمیقی در این ترانه نهفته است.
بله ، ما و شما، وقتی که ترکه می خوردیم، از آزادی سرشار بودیم.
مهدی جانم، تو الگویی هستی در مسیر آزادی. تو و تمام کسانی که در این مسیر، استوار گام برمیدارند. ما با چونان شمایانی پیروز خواهیم شد.
نسل ها در این مسیر شکنجه شده اند، به خاک افتاده اند. رنج کشیده اند. مسیری که طولانی و طاقت فرسا است. برای همین آنان که در آن می مانند، ارزشمندند.
رویای مشترک نسل ما و نسل شما " آزادی و عدالت " است. همین است که ما را فراتر از هر فاصله و تفاوتی، به هم پیوند می زند.
این راهی است که امتداد دارد تا انقلابی در ساختارها و دگرگونی در اندیشه ها پدید آید. تا فلک را سخت بشکافیم و طرحی نو براندازیم!
عکس زیبایی که بعد از اجرای حکم در صفحه ات گذاشتی، پاسخی جانانه است به آنها که شلاق بر جانت نشاندند. آنرا به ضمیمه این نوشته می گذارم. تا خنده زیبا و استواریت را تکثیر کرده باشم.
عاطفه اقبال – 17 اسفند 1403 - 7 مارس 2025
-
برسد به دست مهدی جان یراحی

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر