پنج سال پیش این چند کلمه را در رابطه با تولد عزیزی نوشته بودم که بسیار دور بود و برای جانش نگران بودیم. دیروز فیسبوک یادآوری کرد. گرچه قبل از اینکه فیسبوک یادآوری کند. مادر گفت : «امروز تولدش است. چگونه زمانه ای است که نمیگذارند حتی یک تماس با من بگیرید!؟ از چه می ترسند؟» و من فقط نگاهش کردم برای اینکه هیچ پاسخی نداشتم که بدهم!مادر ادامه میدهد: اگر نبود ملاحظاتی می دانند که چگونه اعتراض میکردم! اعتراض های مرا دیده اند!
آری! بعد از پنج سال این عزیز ما اگرچه به لحاظ مسافتی به ما نزدیک شده ولی همچنان از ما دور است. کوچولویی که در آغوش خانواده و با عشق و محبت تک تک ما بزرگ شد. امروز دیگر بزرگ شده. اما دریغ از یک تماس با مادر بزرگی که او را در دامن فداکاری خود بزرگ کرد. دریغ از یک تماس با خانواده ای بزرگ که او را همیشه در هر شرایطی گرامی داشته اند. آیا براستی مجاهدین به جایی رسیده اند که فقط به قیمت جدا نگه داشتن نفراتشان از خانواده ها می توانند آنها را در تشکیلات نگه دارند؟ یعنی از یک تماس آنها با یک مادر بزرگ مسن هم هراس دارند؟ براستی چرا؟
عاطفه اقبال - 2 می 2017
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر