۱۳۸۲ اسفند ۱۱, دوشنبه

آی انسانها!

من شاعر نیستم ولی گاه احساسم را روی کاغذ می ریزم و چیزی از آب در می آید که نمی دانم اسمش را می توان شعر گذاشت یا نه؟ به هر حال این باز انتشار نوشته یا شعری است که در  زمستان ۲۰۰۴ سروده و در بهار ۲۰۰۵ تکمیل و با نام " صوفی حداد" منتشر کرده بودم .


آی انسانها

در ژرفنای شبی پر هراس
نبضم به شیون می زند
و انتظاری تلخ
بر ثانیه هایم می بارد
ثانیه های ترس
ثانیه های بی فردا
چون بارش باران
بر گور مردگان قرنهای دور

آه از این لحظه ها
لحظه های مرده و نازا
با من بگو اما
باید چسان باور کنم
خورشید می میرد؟
یا این شب تاریک
نقصان نمی گیرد؟

دیریست در کابوسهایم
شب میزند با قهقهه دیوانه اش فریاد
دیریست در کابوسهایم
جز مرگ انسان را نمی بینم!
شب میزند بر جان خسته ام شلاق

من اما، ققنوسم
از خاکستر کابوسهایم دوباره می رویم
فجری سپید بر آسمان بی ستاره می افکنم
دل تاریکی ها را با امیدی پرشکوه می شکافم
دستانم را برای یافتن دستهایی دیگر به سوی نور پرتاب می کنم

و در آرزوی روشن فردا

فریاد می زنم :

               آی ی ی ی
                                انسانها

عاطفه اقبال-  زمستان 2004

تکمیل و انتشار مارس 2005



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر