۱۳۹۸ تیر ۱۵, شنبه

عشق آقای رامین معلم زبان انگلیسی


کلاس هفتم دبیرستان بودم. دبیرستان پوراندخت تهران. دبیری داشتیم بنام آقای رامین. معلم زبان انگلیسی بود. قد بلند. چهار شانه. چشم ابرو مشکی و به چشم آنزمان ما بسیار جذاب. من و زری دوستم، هر دو با هم عاشقش بودیم. عشق کودکانه دو دختر سیزده چهارده ساله. می ایستادیم کنار درب کلاس و از دور قد و بالایش را تماشا میکردم. در قلب ساده و کودکانه ما جایی برای حسادت نبود. عشق او را مثل لواشک هایمان با هم تقسیم میکردیم. من که معمولا اهل نشستن در ردیف اول کلاس نبودم؛ در کلاس آقای رامین نیمکت اول می نشستم. و با اینکه شاگرد متوسطی بودم اما در انگلیسی چون از شب قبل درس فردا را حفظ میکردم، حرف نداشتم . آقای رامین یکبار درس را می خواند و بلافاصله میگفت : اقبال بخون. و من با لذتی وصف ناپذیر تند تند درس را تکرار میکردم. نمیدانم آقای رامین هرگز از نگاه های زیر چشمی و شرم زده ما دوتا چیزی فهمید یا نه! ولی تابستان شد و تعطیلات سه ماهه و سال بعد اصلا یادمون نبود آقای رامین کیه! چه دنیای بی غل و غشی داشتیم! کاش اینروزها هم می شد به این راحتی فراموش کرد.

عاطفه اقبال - 6 ژوئیه 2019 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر