۱۳۹۸ تیر ۲, یکشنبه

تنهایی ما

در دنیای مجازی کسی غم هایمان را نمی بیند. تصویری از دردهایمان ندارد. کسی اشکهایمان را نمی بیند. تنهایی هایمان را. هر کس در زندگی دردی دارد که گفتنی نیست. هر کس دردی دارد که درک شدنی نیست. در دنیای مجازی مائیم و بحث های سیاسی مان. اما خود تنهایمان در زندگی واقعی همچنان تنها است. با انبوه کسانی که چون سایه کنارمان گام برمیدارند. تنهایی در انبوه جمعیت . تنهایی در سیل انسانهایی که هستند و نیستند. من در اینجا چهره سیاسی ام را به نمایش میگذارم اما پشت این چهره انبوهی غم نهفته است. غمی که گاه انفجارش وجود را می شکند و نوکی از آن به بیرون راه می یابد. رهگذران خیابان فیسبوک با آیکون غم، اشک، قلب و کلماتی تسلی بخش سعی در همراهی میکنند. اما ما هستیم و تنهایی مان که به وسعت کهکشان بر قلب سنگینی میکند. من در درون شکننده ام آن عاطفه ای نیستم که در مقابل دژخیم در زندان می ایستادم و شکنجه اش را به تمسخر می گرفتم. من درونی ام، آن پارتیزانی نیست که سلاح بر دوش در کوهها ساعتها بدون آب و غذا راه می رفت تا آرمانی که برایش رهایی مردم بود را نمایندگی کند. یا اویی که در زیر بمباران های بی وقفه مرگ را به سخره می گرفت و میخندید. گویا مرگ ساده ترین کلام آنروزها بود. من اینجا با سالها فاصله، آن عاطفه ای نیستم که در زندان خبر کشته شدن همسر و برادرش را در یک لحظه می شنود و حتی اشک هم نمی ریزد. برای اینکه باید برای دیگرانی که نقش مسئولشان را در زندان داشت خود را قوی نشان می داد. دژخیم نباید اشک مرا میدید. اما امروز شاید میتوانیم به آن خود درونمان فرصت گریه کردن بدهیم. من و ما در درونمان تنهاییم. حتی در آن کوههای پر شقایق کردستان سلاح بر دوش به همراه انبوهی چریک های دیگر نیز تنها بودیم. در زندان هم تنها بودیم. غمی به وسعت یک اقیانوس گاه برویم چنان خراب میشود که هیچ راه گریزی نمی بینم. تنهایی یعنی این. یعنی اینکه کسانی که هستند را هم نمی بینی. دیگر آنها را نمی شنوی. دوست داری که کنارت نباشند. دوست داری که بگذارند تنها باشی تا هق هق هایت را رها کنی . تنها باشی تا یک پاکت سیگار را در جا دود کنی و بلند بلند گریه کنی. بدون اینکه کسی از تو بخواهد قوی باشی، چریک باشی، قهرمان باشی. هیچ کس تنهایی دیگری را نمی فهمد. چون تنهایی هیچ کس از جنس تنهایی دیگری نیست. هیچ کس غم دیگری را نمی فهمد چون هیچ غمی از نوع غم دیگری نیست. غم و تنهایی هر کس تنها متعلق به خودش است. نسل ما چقدر غریب است. نسلی که همه قهرمانش می خواهند اما تنهایی و غریبی اش را نمی بینند. گاه انسان فقط یک نفر را میخواهد که در سکوت کنارش بنشیند تا بتواند سر بر دوشش نهد و گریه کند بدون اینکه قضاوت شود. بدون اینکه تحلیل کند. ملامت کند. کسی که لیوان آبی به دستت بدهد. در آغوشت بگیرد. و بگذارد هق هق بزنی. گریه کردن. غمگین بودن. خسته بودن یک احساس بغایت انسانی است. و ما انسانیم! بگذارید گاهی خسته شویم. گاهی در اینجا تنهایی هایمان را در وسط خیابان مجازی پرتاب کنیم . سرمان را بر شانه های یکدیگر بگذاریم و بگرییم. بدون اینکه قضاوت شویم. همدیگر را مهربانانه. دوستانه. غمگنانه در آغوش بگیریم و گوش دهیم. گاه همین انفجارها و هق هق ها توشه راه میشود. درد و گریه نشان تسلیم نیست. دیگران در نوشته های گاه بیگاه ما که از لحظه های انفجار آتشفشان درونی به بیرون پرت میشود، ناامیدی و یاس و افسردگی می بینند. میخواهند که همیشه قوی باشیم. اما نمیخواهم چهره غیرواقعی از خودم ارائه دهم. واقعیت این است که من گاه می شکنم. گاه ناامید می شوم. گاه در خود فرو می روم. گاه دلم میخواهد سرم را بگذارم و دیگر بلند نشوم. همانطور که در گاهی دیگر بلند میشوم. اشکهایم را پاک میکنم، کوله بارم را بدوش می گیرم و دوباره براه می افتم. گرچه زخمی. گرچه خسته. گرچه از پا درآمده. اما میدانم که این راهی است که باید تا به آخر بروم. اما آخر کجاست؟

انسان با دردهایش همیشه تنها است!
عاطفه اقبال - 23 ژوئن 2019

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر